فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Scratch

skrætʃ skrætʃ

گذشته‌ی ساده:

scratched

شکل سوم:

scratched

سوم‌شخص مفرد:

scratches

وجه وصفی حال:

scratching

شکل جمع:

scratches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2

خراشیدن، خراش دادن

to scratch a match on a wall

کبریت را به دیوار کشیدن

The dog was scratching the door.

سگ داشت در را با پنجه می‌خراشید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He scratched the table with a knife.

میز را با چاقو خراش انداخت.

verb - transitive

بد نوشتن، با شتاب نوشتن، چرک‌نویس کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
verb - transitive

خاراندن

He scratched his sore so much that it bled.

آن‌قدر زخمش را خاراند که خون آمد.

verb - transitive

خط زدن، قلم زدن، حذف کردن

His name was scratched out of the list.

اسم او را از فهرست حذف کرده بودند.

His name was scratched from the list.

نام او از فهرست حذف شد.

verb - transitive verb - intransitive

بیرون کشیدن، درآوردن

The dog scratched the bone up.

سگ کاوید و استخوان را درآورد.

noun countable

خراش، تراش

The record is full of scratches.

(گرامافون) صفحه پر از خط‌افتادگی است.

scratch marks on the child's knees

نشانه‌های خراشیدگی بر زانوهای بچه

noun countable

خارش

adjective

عجله‌ای، شتاب‌زده

a scratch football team

تیم فوتبال با‌عجله تشکیل‌شده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scratch

  1. noun small cut or mark
    Synonyms:
    scrape score graze blemish hurt claw mark gash laceration
    Antonyms:
    perfection
  1. verb cut; make a mark on
    Synonyms:
    mark scrape rub damage graze score etch scribble scrawl claw rasp grate prick incise lacerate scarify
    Antonyms:
    heal mend smooth
  1. verb cancel
    Synonyms:
    delete eliminate erase withdraw strike annul pull pull out
    Antonyms:
    set up schedule

Phrasal verbs

scratch about (for something)

(با کاویدن و غیره) دنبال چیزی گشتن

scratch (something) away (or off)

(با ساییدن) زدودن

scratch something out of something

(با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن

scratch something up

کاویدن و درآوردن

Collocations

escape without a scratch

اصلاً صدمه نخوردن، بی‌آسیب جان‌به‌در‌بردن

Idioms

from scratch

1- از آغاز، از اول 2- از هیچ، بدون پول یا منابع

scratch one's head

از شدت تعجب یا گیجی یا ندانم‌کاری سر خود را خاراندن

scratch the surface

به بخش کوچکی پرداختن، به‌طور سطحی بررسی کردن، به‌صورت اجمالی بررسی کردن، ناخنک زدن

up to scratch

1- آماده‌ی آغاز کردن 2- در حد مورد قبول

you scratch my back and i'll scratch yours

اگر تو به من کمک کنی من هم به تو کمک خواهم کرد

ارجاع به لغت scratch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scratch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/scratch

لغات نزدیک scratch

پیشنهاد بهبود معانی