گذشتهی ساده:
scratchedشکل سوم:
scratchedسومشخص مفرد:
scratchesوجه وصفی حال:
scratchingشکل جمع:
scratchesخراشیدن، خراش دادن
to scratch a match on a wall
کبریت را به دیوار کشیدن
The dog was scratching the door.
سگ داشت در را با پنجه میخراشید.
He scratched the table with a knife.
میز را با چاقو خراش انداخت.
خاراندن
He scratched his sore so much that it bled.
آنقدر زخمش را خاراند که خون آمد.
خط زدن، قلم زدن، حذف کردن
His name was scratched out of the list.
اسم او را از فهرست حذف کرده بودند.
His name was scratched from the list.
نام او از فهرست حذف شد.
بیرون کشیدن، درآوردن
The dog scratched the bone up.
سگ کاوید و استخوان را درآورد.
خراش، تراش
The record is full of scratches.
(گرامافون) صفحه پر از خطافتادگی است.
scratch marks on the child's knees
نشانههای خراشیدگی بر زانوهای بچه
خارش
عجلهای، شتابزده
a scratch football team
تیم فوتبال باعجله تشکیلشده
(با کاویدن و غیره) دنبال چیزی گشتن
scratch (something) away (or off)
(با ساییدن) زدودن
scratch something out of something
(با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن
کاویدن و درآوردن
اصلاً صدمه نخوردن، بیآسیب جانبهدربردن
1- از آغاز، از اول 2- از هیچ، بدون پول یا منابع
از شدت تعجب یا گیجی یا ندانمکاری سر خود را خاراندن
به بخش کوچکی پرداختن، بهطور سطحی بررسی کردن، بهصورت اجمالی بررسی کردن، ناخنک زدن
1- آمادهی آغاز کردن 2- در حد مورد قبول
you scratch my back and i'll scratch yours
اگر تو به من کمک کنی من هم به تو کمک خواهم کرد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «scratch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/scratch