فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pull

pʊl pʊl

گذشته‌ی ساده:

pulled

شکل سوم:

pulled

سوم‌شخص مفرد:

pulls

وجه وصفی حال:

pulling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A2

کشیدن، به طرف خود کشیدن، کندن، چیدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

to pull a raid

اقدام به حمله‌ی ناگهانی کردن

The police pulled us over.

پلیس ما را متوقف کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The race pulled a large crowd.

مسابقه تماشاچیان فراوانی را جلب کرد.

The horse was pulling the cart.

اسب گاری را می‌کشید.

to pull a wheel from a car

چرخ ماشین را درآوردن

to pull a plant by the root

گیاهی را از ریشه کندن

to pull a cork from a bottle

چوب‌پنبه را از بطری درآوردن

to pull a rifle's trigger

ماشه‌ی تفنگ را کشیدن

to pull a drawer

کشو را کشیدن

Suddenly she pulled a gun.

ناگهان هفت‌تیر کشید.

to pull a tooth

دندان کشیدن

verb - transitive

انجام دادن، به انجام رساندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
verb - transitive

خودداری کردن، جلوگیری کردن

to pull one's punches

از مشت محکم زدن خودداری کردن

verb - transitive

(عضله) ضرب دیدن، ضرب دیده کردن

to pull a muscle

ضرب دیدن عضله

noun countable

جرعه، قلپ

She took a pull at the water.

یک جرعه از آب را نوشید.

noun countable

(سیگار و غیره) پک

He took a pull at his pipe.

یک پک به پیپ خود زد.

noun countable

کشش، گیرایی، جاذبه

noun countable

کار سخت

It's a long pull up the hill.

بالارفتن از تپه کاری سخت و طولانی است.

noun countable

طناب

a bellpull

طناب زنگ

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pull

  1. verb drawing something with force
    Synonyms:
    drag remove extract haul tug pluck tear rip wrench yank strain stretch tow jerk gather take out trail lug heave uproot cull pick weed schlepp evolve twitch truck row paddle dislocate sprain rend
    Antonyms:
    push
  1. verb attract
    Synonyms:
    get win draw lure entice secure obtain magnetize
    Antonyms:
    repel deter repulse

Phrasal verbs

pull ahead

جلو زدن، سبقت گرفتن، پیش افتادن

pull apart

از هم باز شدن

(برای جلوگیری از دعوا و تنش) از هم جدا کردن

pull down

خراب کردن، ویران کردن

غلبه کردن، چیره شدن

کاستن، کم کردن، پایین بردن

حقوق گرفتن

pull for

به نفع کسی تبلیغ کردن یا هورا کشیدن یا فعالیت کردن

pull in

جلوگیری کردن، مانع شدن، مهار کردن

دستگیر کردن، توقیف کردن

به داخل کشیدن، به دست آوردن، جذب کردن

(اتومبیل یا قطار) رسیدن

Phrasal verbs بیشتر

pull off

انجام دادن، راست و ریس کردن (با موفقیت و علی‌رغم دشواری)

راه افتادن (اتومبیل)

درآوردن، از تن کندن (لباس)

توقف کردن، پارک کردن (کنار جایی) (اتومبیل)

pull out

لاین عوض کردن، شروع به حرکت کردن (با ماشین)

عقب‌نشینی کردن

توقف کردن

رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، ترک کردن، بیرون آمدن، خارج شدن

pull over

کنار زدن، کنار بردن (ماشین و غیره)

pull through

(بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن

در تنگنا کمک کردن، در سختی به کسی کمک کردن

pull up

ایستادن، متوقف کردن

سرزنش کردن، ملامت کردن

Idioms

pull a face

دهن‌کجی کردن، شکلک درآوردن

قیافه گرفتن، قیافه عوض کردن، ژست گرفتن

pull oneself together

به‌خود آمدن، خود را جمع و جور کردن، عنان اختیار را از کف ندادن

pull the wool over someone's eyes

گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن

ارجاع به لغت pull

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pull» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pull

لغات نزدیک pull

پیشنهاد بهبود معانی