بهدست آوردن، کسب کردن، خریدن، گرفتن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
I need to get a new phone; this one is too old.
من باید تلفن جدیدی بخرم؛ این یکی خیلی قدیمی است.
She wants to get a good education to improve her future.
او میخواهد تحصیلات خوبی کسب کند تا آیندهی خود را بهبود بخشد.
He hopes to get a promotion at work this year.
او امیدوار است امسال در محل کار ترفیع بگیرد.
He got a good seat.
صندلی خوبی گیر آورد.
Where did you get that beautiful dress?
این لباس زیبا را از کجا خریدی؟
They are trying to get funding for their research project.
آنها در تلاشند تا برای پروژهی تحقیقاتی خود بودجه بگیرند.
to get money
پول بهدست آوردن
دریافت کردن، گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He worked hard to get the highest score on the test.
او سخت تلاش کرد تا بالاترین نمره را در امتحان بگیرد.
Did you get the package I sent you last week?
بستهای که هفتهی پیش فرستادم را دریافت کردی؟
He didn't get any sleep last night.
او دیشب اصلاً نخوابید.
I didn't get a chance to talk to her at the party.
من فرصتی برای صحبت با او در مهمانی پیدا نکردم.
He gets a lot of satisfaction from helping others.
او از کمک به دیگران رضایت زیادی کسب میکند.
She managed to get a discount on her new laptop.
او موفق شد برای لپتاپ جدیدش تخفیف بگیرد.
I get emails from the university every day.
من هرروز از دانشگاه ایمیل دریافت میکنم.
He got no answer.
جوابی دریافت نکرد.
آوردن
Go get the books!
برو کتابها را بیاور!
Could you get the mail and the newspaper from outside?
میشود نامهها و روزنامه را از بیرون بیاوری؟
Get me some tea!
قدری چای برایم بیار!
تصرف کردن، گرفتن، به دست آوردن (به زور)
The soldiers managed to get the enemy's weapons.
سربازان موفق شدند سلاحهای دشمن را به دست آورند.
The rebels got control of the capital city.
شورشیان کنترل پایتخت را به دست گرفتند.
The police will get the suspect eventually.
پلیس بالاخره مظنون را دستگیر خواهد کرد.
The army got the strategic hill after a long battle.
ارتش پساز نبردی طولانی تپهی استراتژیک را تصرف کرد.
They got the land by claiming it as their own.
آنها با ادعای مالکیت زمین، آن را تصرف کردند.
رسیدن، رفتن (به مکانی)
He got to school at 8 o'clock.
ساعت 8 به مدرسه رسید.
What time do you expect to get to the airport?
انتظار دارید چه ساعتی به فرودگاه برسید؟
Make sure you get to the meeting on time.
مطمئن شوید که بهموقع به جلسه میرسید.
I need to get to the library before it closes.
من باید قبلاز بسته شدن کتابخانه به آنجا بروم.
to get home early
زود به خانه رفتن
رسیدن (به مرحله، وضعیت، یا زمانی خاص)
The story gets to the exciting part in chapter five.
داستان در فصل پنج به قسمت هیجانانگیز میرسد.
It gets to a point where you have to decide.
به نقطهای میرسد که باید تصمیم بگیرید.
The project gets to the final stage next week.
پروژه هفتهی آینده به مرحلهی نهایی میرسد.
It gets to be too much when everyone is talking at once.
وقتی همه با هم صحبت میکنند، خیلی زیادی میشود.
The negotiations get to a critical phase tomorrow.
مذاکرات فردا به مرحلهی حساسی میرسد.
The music gets to a crescendo near the end.
موسیقی در نزدیکی پایان به اوج خود میرسد.
مریض شدن، بیمار شدن، گرفتن بیماری، مبتلا شدن
I got the flu last winter and was bedridden for a week.
من زمستان گذشته آنفولانزا گرفتم و یک هفته در رختخواب بودم.
Many people get the virus without even knowing it.
بسیاری از افراد بدون اینکه بدانند به این ویروس مبتلا میشوند.
Did you get seasick on the boat trip?
آیا در سفر با قایق دچار دریازدگی شدید؟
She got a nasty infection after the surgery.
او پساز جراحی دچار عفونت بدی شد.
They got food poisoning from the contaminated water.
آنها از آب آلوده مسمومیت غذایی گرفتند.
to get a disease
بیمار شدن
شدن
He got ten years for robbery.
به جرم دزدی ده سال محکوم شد.
It gets dark early in the winter.
هوا در زمستان زود تاریک میشود.
The milk is getting warm.
شیر دارد گرم میشود.
She gets angry when people are late.
او وقتی مردم دیر میکنند، عصبانی میشود.
Don't get discouraged if you don't succeed at first.
اگر در ابتدا موفق نشدید، دلسرد نشوید.
He gets bored easily.
او بهراحتی حوصلهاش سر میرود.
The situation is getting serious.
اوضاع دارد جدی میشود.
to get sad
اندوهگین شدن
to get angry
عصبانی شدن
to get praised
مورد تحسین واقع شدن
کاری کردن، انجام دادن، باعث انجام کاری شدن
Get the door to close properly.
کاری کن که در درست بسته شود.
He'll get the job done, no matter what.
او کار را تمام میکند، مهم نیست چه شود.
I need to get my car fixed before the trip.
باید قبلاز سفر ماشینم را تعمیر کنم.
I'm trying to get him to understand the importance of this.
من سعی میکنم او را متوجه اهمیت این موضوع کنم.
He got his hands dirty.
دستهایش را کثیف کرد.
Can you get the printer working again?
میشه دوباره پرینتر رو راه بندازی؟
متقاعد کردن، وادار کردن، راضی کردن
She tried to get the children to eat their vegetables.
او سعی کرد بچهها را وادار به خوردن سبزیجات کند.
Can you get him to help us with the project?
میتوانید او را راضی کنید که در پروژه به ما کمک کند؟
How can we get more people to volunteer?
چطور میتونیم افراد بیشتری را متقاعد کنیم که داوطلب شوند؟
Get her to sing.
متقاعدش کن آواز بخواند.
کاری کردن، باعث وقوع چیزی شدن (تصادفی و ناخواسته)
I got my finger caught in the door.
انگشتم لای در گیر کرد.
He got paint on his new shirt.
روی پیراهن جدیدش رنگ ریخت.
We got the dates mixed up and arrived a day late.
ما تاریخها را اشتباه گرفتیم و یک روز دیر رسیدیم.
The dog got mud all over the carpet.
سگ تمام فرش را گلی کرد.
She got the keys locked in the car.
کلیدها را داخل ماشین جا گذاشت.
گاهی در جملات مجهول بهجای فعل 'be' استفاده میشود
I got stuck in traffic on the way to work.
من در راه رفتن به سر کار در ترافیک گیر کردم.
The milk got spoiled.
شیر خراب شد.
He got injured during the football match.
او درطول مسابقه فوتبال مصدوم شد.
He's getting old now.
او حالا دارد پیر میشود.
وارد شدن، رفتن (به جایی دیگر)
We should get out and explore the city.
ما باید بیرون برویم و شهر را بگردیم.
The cat managed to get down from the tree.
گربه توانست از درخت پایین بیاید.
I need to get to the other side of the street.
من باید به آن طرف خیابان بروم.
Can you help me get onto the bus?
آیا میتوانید به من کمک کنید تا سوار اتوبوس شوم؟
He managed to get in before the door closed.
او توانست قبلاز بسته شدن در وارد شود.
She will get across the river using the bridge.
او با استفاده از پل به آن طرف رودخانه میرود.
It's hard to get through the crowd at the concert.
عبور از جمعیت در کنسرت سخت است.
He needs to get off the couch and do something productive.
او باید از روی مبل بلند شود و کاری مفید انجام دهد.
رفتن، گرفتن (وسیلهی نقلیه)
Can you get a bus to the airport?
آیا میتوانی با اتوبوس به فرودگاه بروی؟
Let's get a taxi to the restaurant.
بیایید برای رفتن به رستوران تاکسی بگیریم.
They decided to get a train to the city.
آنها تصمیم گرفتند با قطار به شهر بروند.
We need to get a ride to the concert tonight.
ما باید با وسیلهی نقلیهای به کنسرت امشب برویم.
جواب دادن، برداشتن، باز کردن، رسیدگی (به تماس یا در زدن)
Could you get the phone before it stops ringing?
میتوانی گوشی را برداری قبلاز اینکه زنگ زدنش قطع شود؟
Sara asked him to get the door when the bell rang.
سارا از او خواست که وقتی زنگ در به صدا درآمد، در را باز کند.
Please get the phone; it might be important.
لطفاً تلفن را جواب بده؛ ممکن است مهم باشد.
He was too tired to get the door, so I did it.
او خیلی خسته بود که در را باز کند، بنابراین من این کار را کردم.
شانس انجام کاری را داشتن، فرصت انجام کاری را پیدا کردن
I rarely get to travel since I started my new job.
از زمانی که کار جدیدم را شروع کردهام، بهندرت فرصت سفر پیدا میکنم.
Sometimes I get to enjoy a quiet evening at home.
گاهی اوقات فرصت دارم که شبی آرام در خانه بگذرانم.
I hope I get to see that movie before it leaves theaters.
امیدوارم قبلاز اینکه آن فیلم از سینماها برود، شانس تماشایش را داشته باشم.
He didn't get to finish his project before the deadline.
او نتوانست پروژهاش را قبلاز مهلت مقرر تمام کند.
درک کردن، فهمیدن، گرفتن، متوجه شدن، شنیدن
I don't get it.
آن را درک نمیکنم.
She didn't get the joke and just stared at me.
او جوک را نفهمید و فقط به من خیره شد.
Do you get what I'm trying to say?
آیا متوجهی چه میخواهم بگویم؟
When he spoke quickly, I couldn't get his point.
وقتی او سریع صحبت کرد، نتوانستم منظورش را بفهمم.
I didn't get her explanation during the lecture.
من توضیح او را درطول سخنرانی نشنیدم.
آماده کردن، پختن
She is getting the stew ready for our guests.
او درحال آماده کردن خورشت برای مهمانان ماست.
He forgot to get the salad prepared for the barbecue.
او فراموش کرد سالاد را برای باربیکیو آماده کند.
Can you get lunch ready? I'm starving.
میتوانی ناهار را آماده کنی؟ خیلی گرسنهام.
They are getting the pasta cooked for the dinner party.
آنها درحال پختن ماکارونی برای مهمانی شام هستند.
پرداختن، حساب کردن
Don't worry about the bill, I'll get it.
نگران صورتحساب نباش، من آن را پرداخت میکنم.
Let me get the taxi fare this time.
اجازه بده این بار من کرایهی تاکسی را حساب کنم.
My treat, I'll get the dessert.
مهمان من باشید، من هزینهی دسر را میپردازم.
سردرگم کردن، گیج کردن
The complex instructions are sure to get her.
دستورالعملهای پیچیده قطعاً او را گیج خواهد کرد.
His sudden change of topic got everyone in the meeting.
تغییر ناگهانی موضوع، همه را در جلسه سردرگم کرد.
The abstract concept will definitely get students.
این مفهوم انتزاعی قطعاً دانشآموزان را گیج خواهد کرد.
رنجاندن، آزردن، اذیت کردن
It really gets to me the way she always criticizes my choices.
اینکه او همیشه انتخابهای من را مورد انتقاد قرار میدهد، واقعاً من را آزار میدهد.
It gets to me when people interrupt me during meetings.
زمانی که مردم درطول جلسهها حرفم را قطع میکنند، من را اذیت میکند.
Her lack of appreciation really gets to me.
قدردانی نکردن او واقعاً من را میرنجاند.
احساساتی کردن، تحتتأثیر قرار دادن، به گریه انداختن
The heartfelt story always gets me every time I read it.
هر بار که این داستان احساسی را میخوانم، مرا تحتتاثیر قرار میدهد.
That scene in the play always gets me, especially when the main character breaks down.
آن صحنه در نمایش همیشه مرا احساساتی میکند، بهویژه زمانی که شخصیت اصلی شکست میخورد.
The ending of that novel gets me every single time; it's so poignant.
پایان آن رمان هر بار مرا به گریه میاندازد؛ بسیار سوزناک است.
خوردن، اصابت کردن، زدن
The bullet got him in the leg.
گلوله به پایش اصابت کرد.
The stone got him right in the forehead.
سنگ درست به پیشانیاش خورد.
ارتباط گرفتن، ارتباط برقرار کردن (از طریق رادیو، تلفن و...)
Get the B.B.C.!
رادیو لندن را بگیر!
Get Esfahan so I may talk to my brother.
شمارهی اصفهان را بگیر تا با برادرم حرف بزنم.
به دست آوردن جواب، محاسبه کردن، حل کردن (سؤال، مسئله و...)
Can you get the answer to this equation?
آیا میتوانید پاسخ این معادله را به دست آورید؟
I'm trying to get the total cost, including tax.
من سعی میکنم هزینهی کل را همراه با مالیات محاسبه کنم.
Did you get the correct result?
آیا نتیجهی درست را به دست آوردید؟
گذراندن، عبور کردن، غلبه کردن، فائق آمدن
With determination, you can get past any obstacle.
با اراده، میتوانید از هر مانعی عبور کنید.
Hard work will help you get over your fears.
کار سخت به شما کمک میکند تا بر ترسهایتان غلبه کنید.
I need to get my fear of heights if I want to travel.
اگر بخواهم سفر کنم، باید بر ترس از ارتفاعم فائق بیایم.
داشتن (در زمان حال کامل استفاده میشود اما معنی آن در زمان حال است)
I've got a meeting in an hour.
من یک ساعت دیگر جلسه دارم.
He's got a terrible headache.
او سردرد وحشتناکی دارد.
We've got a lot of work to do.
ما کار زیادی برای انجام دادن داریم.
She's got a good sense of humor.
او حس شوخطبعی خوبی دارد.
ضرورت داشتن (در زمان حال کامل استفاده میشود اما معنی آن در زمان حال است)
He has got to go.
او باید برود.
I've got to finish this report by tomorrow.
من باید این گزارش را تا فردا تمام کنم.
We've got to find a solution to this problem quickly.
ما باید بهسرعت راهحلی برای این مشکل پیدا کنیم.
دودمان، اصلونسب
The mare's get consistently won races.
نسل مادیان بهطور مداوم در مسابقات برنده میشد.
The old book contained information about the family's get.
کتاب قدیمی حاوی اطلاعاتی در مورد دودمان خانواده بود.
معاشرت زیاد کردن، رفتوآمد کردن
(خبر) پراکنده شدن، منتشر شدن
از جایی به جایی رفتن، تحرک داشتن
سفر کردن، گردش کردن (بسیار زیاد)
رفتوآمد کردن، حرکت کردن، جابهجا شدن (بدون سختی، معمولاً ناشی از بیماری و کهولت سن)
پخش شدن، منتشر شدن، دهانبهدهان گشتن، همهجا پیچیدن، به گوش همه رسیدن (خبر یا اطلاعات)
مانعی را دور زدن، راهحل پیدا کردن، غلبه کردن بر مشکلی، چاره اندیشیدن
وقت یا مجال انجام کاری را پیدا کردن
انتقاد کردن، نکوهش کردن
مقصود داشتن، اشاره کردن
رسیدن، دست یافتن
(با تهدید یا تطمیع) تحت تأثیر قرار دادن، وادار کردن
قسر در رفتن، جان سالم به در بردن، گیر نیفتادن
بازگشتن
پس گرفتن، بازیافتن
تلافی کردن، انتقام گرفتن
کنار رفتن، کنار کشیدن، رفتن از جایی به جای دیگر
حمایت کردن، پشتیبانی کردن
دلسرد کردن، افسرده کردن
ثبت کردن، نوشتن
قورت دادن
پیاده شدن
بعد از غذا میز را ترک کردن
کاهش یافتن، پایین رفتن
رابطه داشتن، رابطه جنسی برقرار کردن
پرداختن، مشغول شدن (به کاری)، شروع به انجام کاری کردن
1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطهی نزدیک برقرار کردن با
از مجازات نجات یافتن، تبرئه شدن، (جرم را) تخفیف دادن
پیاده شدن، خارج شدن
رفتن، عازم شدن
تعطیلی یا مرخصی داشتن
گریختن
نشئه شدن
ارضا شدن
گفتن، به زبان آوردن
موفق شدن، کامیاب شدن
کودک را خواباندن
شلیک کردن
ادامه دادن، پیشرفت کردن
سوار شدن، داخل شدن
جور بودن
تفاهم داشتن
پیر شدن
دیر شدن
لباس پوشیدن
رفتن
(عامیانه) نشئه شدن، سرمست شدن، انزال کردن
نزدیک شدن
خارج شدن، بیرون رفتن
خارج کردن، بیرون کردن، درآوردن (چیزی یا کسی از جایی)
دررفتن، فرار کردن، گریختن
افشا شدن، برملا شدن، درز پیدا کردن (خبر و اطلاعات و غیره)
از بین بردن، زدودن، پاک کردن (لکه)
منتشر شدن، توزیع شدن، عرضه شدن (کتاب و غیره)
حل کردن (مسئله و غیره)
بهبود یافتن
غلبه کردن، چیره شدن، فائق آمدن، از سر گذراندن (مشکلات و موانع و غیره)
کنار گذاشتن، فراموش کردن (از داشتن احساسات عاشقانه به کسی دست برداشتن)
گذشتن، عبور کردن
از شر چیزی خلاص شدن، از سر باز کردن
تمام کردن، خاتمه دادن، به پایان رساندن
دوام آوردن، باقی ماندن
ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن
کجا رفته، کجاست، چرا نیومده، چی شده، کجا مونده، کجا غیبش زده (زمانی که انتظار داریم کسی یا چیزی در جایی باشد اما نیست)
اذیت کردن، کلافه کردن، اعصاب خورد کردن، تحتفشار قرار دادن
ناراحت کردن، اذیت کردن، رو اعصاب بودن، حرص کسی را درآوردن، کسی را بهم ریختن
راضی کردن، قانع کردن، متقاعد کردن، وادار کردن، ترغیب کردن
فرصت داشتن، توانستن، وقت کردن، شانس پیدا کردن، امکان پیدا کردن، نصیب شدن
شروع شدن، بهتدریج شبیه چیزی شدن، به جایی رسیدن، نزدیک شدن، تبدیل شدن
تجمع کردن، دور هم جمع شدن، گرد آمدن
برخاستن، پاشدن، بلند شدن، ایستادن
شدت گرفتن، بیشتر شدن (وزش باد)
از خواب برخاستن، بیدار شدن، بلند شدن از خواب، پا شدن، بیدار کردن
تشکیل دادن، راه انداختن، ترتیب دادن، برگزار کردن، برپا کردن، دستوپا کردن
لباس پوشیدن، لباس پوشاندن، تیپ زدن (معمولاً پوشیدن لباسی خاص و عجیب)
قویتر شدن، دلوجرأت پیدا کردن، شجاعت پیدا کردن، شهامت به خرج دادن، دل را به دریا زدن
(عامیانه) 1- اعدام شدن (با تبر) 2- (از شغل خود) اخراج شدن
درگیر شدن در، دچار شدن
در کاری شرکت کردن، کار دیگری را تقلید کردن
نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)
وامدار بودن، قرض داشتن، وام داشتن
get out of debt (be out of debt)
از زیر بار قرض درآمدن
سر و صدا راه انداختن، ادا و اصول درآوردن
سلمانی رفتن
فهمیدن، درک کردن
پنداشتن، انگاشتن که، فکر کردن، حدس زدن
get (or be) on intimate terms with someone
با کسی صمیمی بودن، با کسی خیلی نزدیک بودن
(عامیانه) خوش بودن، لذت بردن
از شر چیزی خلاص شدن، از سر باز کردن
به جایی نرسیدن، موفق نشدن، به هدف نرسیدن
موفق شدن، به جایی رسیدن
(عامیانه) کار به جایی رسید که
(عامیانه) موفق شدن، به جایی رسیدن
شروع کردن جلسه یا کار به صورت جدی، به کار اصلی پرداختن
مشتاقانه شروع به کاری کردن
(انگلیس ـ عامیانه) جم بخور، عجله کن، برس به کارت
get (or come) down to brass tacks
به اصل قضیه پرداختن، سرمطلب اصلی رفتن
(امریکا- عامیانه) پیشروی کردن، (در عشق یا دوستی یا کار و غیره) از خان اول گذشتن
(عامیانه) بسیار بسیار، خیلی زیاد
بیاعتنایی کردن، محل نگذاشتن، بیمحلی کردن، مورد بیمحلی قرار گرفتن
(آمریکا - عامیانه) دربارهی سوء سابقهی کسی اطلاعات داشتن یا کشف کردن
to give (or get) the green light
اجازهی شروع یا ادامهی کاری را دادن (دریافت کردن)
to get (or have) hot pants for
نسبت به کسی میل جنسی شدید داشتن
to get down to the nitty gritty
مبانی و اصول را مورد ملاحظه قرار دادن
خود را جمعوجور کردن، اوضاع خود را سروسامان دادن، به زندگی خود نظم دادن، وضعیت خود را بهبود بخشیدن
(عامیانه) معشوق را ترک کردن، معشوق را رد کردن
(عامیانه) تا نهایت درجهی ممکن، قابلتصور، فوقالعاده
(عامیانه) موفق شدن، به جایی رسیدن
دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن
(عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن
شروع کردن، دستبهکار شدن، به راه انداختن
(از چیزی) لذت بردن
get up on the wrong side of the bed
از دندهی چپ بلند شدن، بدخلقی کردن، زودرنج و زودخشم بودن
پیشی گرفتن، بردن، فایق آمدن بر، چیره شدن
take (or get) the bit in one's teeth
مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن
اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن
لباس خود را درآوردن
اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن
به دست آوردن، پیدا کردن، تماس گرفتن، گیر آوردن، تهیه کردن، رسیدن به
درک کردن، فهمیدن، متوجه شدن، سر درآوردن، گرفتن
برو بابا، برو گم شو (برای بیان ناباوری)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «get» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/get