امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Discomfit

dɪsˈkʌmfɪt dɪsˈkʌmfɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن، بطلان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Completely discomfited, the robbers fled the scene.
- راهزنان که کاملاً ناکام شده بودند، از صحنه فرار کردند.
- She was completely discomfited by the unexpected question.
- آن پرسش غیرمنتظره به‌طور کامل او را پکر کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد discomfit

  1. verb defeat, frustrate; confuse
    Synonyms:
    abash annoy baffle balk beat bother checkmate confound demoralize discompose disconcert discountenance disturb embarrass faze fluster foil irk outwit overcome perplex perturb prevent rattle ruffle take aback thwart trump unsettle upset vex worry worst
    Antonyms:
    surrender yield

ارجاع به لغت discomfit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «discomfit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/discomfit

لغات نزدیک discomfit

پیشنهاد بهبود معانی