امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Beat

biːt biːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    beat
  • شکل سوم:

    beaten
  • سوم‌شخص مفرد:

    beats
  • وجه وصفی حال:

    beating
  • شکل جمع:

    beats

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
شکست دادن، پیروز شدن بر، غلبه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- It was not easy to beat Kennedy.
- شکست دادن کندی کار آسانی نبود.
- Our national team was beaten.
- تیم ملی ما شکست خورد.
verb - transitive informal
بهتر بودن، چربیدن
- The concert last night beat any other live performance I've ever seen.
- کنسرت دیشب از هر اجرای زنده‌ی دیگری که تابه‌حال دیده‌ام بهتر بود.
- The new video game beat all the others in terms of graphics and gameplay.
- این بازی ویدئویی جدید از نظر گرافیک و گیم‌پلی به همه‌ی بازی‌های دیگه می‌چربه.
verb - transitive
نخوردن، دوری کردن، اجتناب کردن (به ترافیک و غیره)
- He wanted to beat the traffic, so he left work early.
- می‌خواست به ترافیک نخوره، به همین دلیل زود محل کار رو ترک کرد.
- We need to beat the rain and finish painting the house before the storm arrives.
- نباید به باران بخوریم و باید قبل از رسیدن طوفان رنگ کردن خانه را تمام کنیم.
verb - transitive
زودتر انجام دادن، زودتر رسیدن (از کسی)
- I was going to wash the dishes, but you beat me to it.
- می‌خواستم ظرف‌ها را بشورم، اما تو از من زودتر انجام دادی.
- He was determined to beat his sister to the last piece of cake.
- مصمم بود که قبل از خواهرش به آخرین تکه‌ی کیک برسه.
verb - transitive
زدن، کتک زدن (شخص و حیوان و غیره)، زدن، کوبیدن (در و طبل و غیره)
- He beats on the table with his fists.
- با مشت بر میز می‌زند.
- His stepfather beats him every day.
- ناپدری‌اش او را هر روز کتک می‌زد.
verb - intransitive
خوردن (باران و غیره)
- The rain beat against the leaves of the trees.
- باران به برگ درختان می‌خورد.
- The heavy rain beat against the windows.
- باران شدید به پنجره‌ها می‌خورد.
verb - transitive
باز کردن (راه)
- The farmer used a stick to beat a path through the thorny bushes.
- کشاورز از یک تکه‌چوب برای باز کردن مسیری در میان بوته‌های خاردار استفاده کرد.
- The children loved to beat a path through the tall grass in the meadow.
- بچه‌ها دوست داشتند مسیری را در میان علف‌های بلند در چمن‌زار باز کنند.
verb - transitive
غذا و آشپزی هم زدن (پی‌درپی) (خامه و تخم‌مرغ و غیره)
- She beat the eggs in a bowl.
- تخم‌مرغ‌ها را در یک کاسه هم زد.
- I used an electric mixer to beat the cream and sugar together.
- با همزن برقی خامه و شکر را هم زدم.
verb - intransitive verb - transitive
تپیدن، زدن، پرپر زدن
- My heart started to beat faster.
- قلبم شروع به تندتر تپیدن کرد.
- His heart beats fast.
- قلب او تند می‌زند.
- The woodpeckers beats its wings at great speed.
- دارکوب با سرعت زیادی بال‌هایش را می‌زند.
adjective informal
خسته، کوفته، هلاک
- He is completely beat.
- او کاملاً خسته است.
- She was beat from the long hiking and needed to rest.
- پیاده‌روی طولانی او را هلاک کرده بود و او به استراحت نیاز داشت.
noun countable uncountable
تپش، ضربان
- The doctor listened intently to the beat of the patient's heart through the stethoscope.
- دکتر با دقت به ضربان قلب بیمار از طریق گوشی پزشکی گوش داد.
- The beat of her heart quickened as she neared the finish line of the race.
- با نزدیک شدن به خط پایان مسابقه، تپش قلبش تندتر شد.
noun countable uncountable
موسیقی ضرب
- The beat of the drum set the rhythm for the entire song.
- ضرب طبل ریتم کل آهنگ را تنظیم کرد.
- We need to find a catchy beat for the chorus of this song.
- باید یک ضرب گیرا برای آواز جمعی این آهنگ پیدا کنیم.
noun countable
حوزه‌ی نگهبانی، محل گشت، پست (پلیس)
- The police chief reassigned the officer to a different beat.
- رئیس پلیس این افسر را به حوزه‌ی نگهبانی دیگری گماشت.
- The police officer patrolled his beat.
- این افسر پلیس در محل گشت خود به گشت‌زنی پرداخت.
noun countable
انگلیسی آمریکایی نقطه‌ی عطف (داستان و فیلم و غیره)
- The beat of the play left the audience stunned.
- نقطه‌ی عطف نمایش، تماشاگران را بهت‌زده کرد.
- The emotional beat of the film had viewers reaching for their tissues.
- نقطه‌ی عطف عاطفی فیلم باعث شد بینندگان دستشان را برای دستمال کاغذی دراز کنند.
noun
ادبیات تکیه (شعر)
- The poem's use of rhyme and beat added to its lyrical and melodic quality.
- استفاده از قافیه و تکیه بر کیفیت ترانه و آهنگ آن افزود.
- The poet carefully chose the beat of each line to create a rhythmic and musical quality in his poem.
- شاعر تکیه‌ی هر بیت را با دقت انتخاب می‌کرد تا حالت ریتمیک و موسیقایی در شعرش ایجاد شود.
verb - transitive
خسته کردن، از پا درآوردن، از توان انداختن
- The never-ending demands of my job continue to beat me.
- خواسته‌های بی‌پایان شغلم هم‌چنان مرا خسته می‌کند.
- The long day of work and chores beat me.
- روز طولانی کار و کارهای خانه مرا از پا درآورد.
verb - intransitive
تیک‌تاک کردن (ساعت)
- The clock beat loudly, reminding me that it was time to leave for work.
- ساعت با صدای بلندی تیک‌تاک می‌کرد. به من یادآوری شد که وقت رفتن به محل کار است.
- The clock on the wall beat in perfect rhythm.
- ساعت روی دیوار با ریتمی عالی تیک‌تاک می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد beat

  1. adjective very tired
    Synonyms: dog tired, exhausted, fatigued, kaput, wearied, weary, worn out
    Antonyms: rested
  2. noun throbbing
    Synonyms: cadence, cadency, flow, flutter, measure, meter, oscillation, palpitation, pound, pressure, pulsation, pulse, quake, quiver, rhyme, rhythm, ripple, shake, surge, swell, swing, throb, thump, tick, undulation, vibration
  3. noun blow, stroke
    Synonyms: hit, lash, punch, shake, slap, strike, swing, thump
  4. noun area of responsibility
    Synonyms: circuit, course, march, path, patrol, precinct, rounds, route, walk, way
  5. verb injure by striking
    Synonyms: bang, bash, bat, batter, belt, box, break, bruise, buffet, cane, castigate, clout, club, collide, crush, cudgel, drub, flagellate, flail, flog, hammer, hit, knock, lambaste, lash, lick, maltreat, mash, maul, pelt, pound, pummel, punch, punish, ram, rap, slap, slug, smack, spank, strike, swat, thrash, thresh, thump, thwack, trounce, wallop, whale, whip
    Antonyms: aid, assist, guard, help, protect
  6. verb defeat, surpass
    Synonyms: best, better, be victorious, conquer, exceed, excel, outdo, outplay, outrival, outrun, outshine, outstrip, overcome, overtake, overwhelm, shoot ahead of, subdue, top, transcend, triumph, vanquish, whip
    Antonyms: cede, lose, relinquish, retreat, surrender
  7. verb forge
    Synonyms: fashion, form, hammer, malleate, model, pound, shape, work
  8. verb throb
    Synonyms: agitate, alternate, bob, bounce, buffet, flap, flicker, fluctuate, flutter, heave, jerk, jounce, oscillate, palpitate, pitch, pound, pulsate, pulse, quake, quaver, quiver, ripple, shake, shiver, swing, thrill, throb, thump, tremble, twitch, undulate, vibrate, writhe
  9. verb mix
    Synonyms: stir, whip

Phrasal verbs

  • beat about

    جستجو کردن، پی (چیزی گشتن)، پیگیری کردن

  • beat back

    پس زدن، عقب نشاندن

  • beat down

    (خورشید) به شدت تابیدن

    چانه زدن سر قیمت پایینتر

  • beat off

    دفع کردن، رد کردن، نپذیرفتن

    (زمان) هدر دادن

    خودارضایی کردن

  • to beat one's gums

    (عامیانه) حرف بی‌ربط زدن، وراجی کردن

  • beat out

    با سازی کوبه‌ای مانند طبل آهنگی را نواختن

    خاموش کردن، فرونشاندن

    شکست دادن با اختلاف کم

  • beat-up

    کتک زدن، مورد ضرب و شتم قرار دادن

Collocations

  • beat time

    رنگ گرفتن، ضرب گرفتن

  • on the beat

    موزون، دارای آهنگ درست

Idioms

  • beat it

    برو!، گم شو!، بزن به چاک!، هری، دست از سرم بردار، تنهام بزار، برو بیرون، گورتو گم کن، ولم کن

  • beat (someone) hollow

    (انگلیس - عامیانه) به آسانی و به طور قاطع شکست دادن

  • beat (someone) to it

    پیش‌دستی کردن، زودتر رسیدن به

  • beat the rap

    (از تنبیه و کیفر و غیره) گریختن، جستن

  • can you beat this?

    از این بهتر می‌توانی؟، از من بهتر می‌توانی؟

  • to beat the band (or the devil)

    (عامیانه) با حرارت و اشتیاق عمل کردن، تند و پرآب و تاب انجام دادن

  • beat (or rack or cudgel) one's brains

    برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره‌ی چیزی سخت کوشیدن

  • beat someone's brains out

    (با زدن ضربه به سر) کشتن

  • beat one's breast

    تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن

  • beat around the bush

    به اصل مطلب نپرداختن، طفره رفتن، منظور خود را بیان نکردن، صغراوکبرا چیدن، آسمان‌وریسمان به‌هم بافتن

  • knock (or beat) the living daylights out of someone

    (عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن

  • beat to the draw

    (در انجام کاری مثلاً کشیدن هفت تیر) از حریف تندتر بودن

  • beat the drum for

    (عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

  • scare (or beat, etc.) the hell out of someone

    کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)

  • beat to a pulp

    1- خمیر کردن، له کردن 2- کتک مفصل زدن، له و په کردن

  • beat to the punch

    پیش‌دستی کردن، زودتر ضربه زدن

  • beat a retreat

    1- (ارتش) زدن طبل عقب‌نشینی 2- با شتاب عقب‌نشینی‌کردن

  • beat (or kick) the shit out of (someone)

    (عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن

  • beat the odds

    موفق شدن، به موفقیت رسیدن (علی‌رغم نداشتن شانس خوب برای موفقیت)

لغات هم‌خانواده beat

ارجاع به لغت beat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «beat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/beat

پیشنهاد بهبود معانی