با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Collide

kəˈlaɪd kəˈlaɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    collided
  • شکل سوم:

    collided
  • سوم شخص مفرد:

    collides
  • وجه وصفی حال:

    colliding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
تصادف کردن، تصادم کردن، به هم خوردن، برخورد کردن
- The cyclist lost control of his bike and collided with a pedestrian on the sidewalk.
- دوچرخه‌سوار کنترل دوچرخه خود را از دست داد و با عابر پیاده در پیاده‌رو تصادف کرد.
- Two trucks collided.
- دو کامیون با هم تصادم کردند.
verb - intransitive
در تضاد بودن، برخورد داشتن، مغایر هم بودن، تضاد داشتن
- The interests of these two groups collided.
- منافع این دو گروه در تضاد است.
- The two political candidates collided during the debate.
- این دو کاندیدای سیاسی در جریان مناظره با هم تضاد داشتند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد collide

  1. verb slam into
    Synonyms: bang, beat, break up, bump, clash, conflict, crash, crunch, disagree, fender-bend, fragment, hit, jolt, meet head-on, pile up, plow into, pulverize, scrap, shatter, sideswipe, smash, splinter, strike, wrack up

ارجاع به لغت collide

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «collide» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/collide

لغات نزدیک collide

پیشنهاد بهبود معانی