فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Collide

kəˈlaɪd kəˈlaɪd

گذشته‌ی ساده:

collided

شکل سوم:

collided

سوم‌شخص مفرد:

collides

وجه وصفی حال:

colliding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive

تصادف کردن، تصادم کردن، به هم خوردن، برخورد کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

The cyclist lost control of his bike and collided with a pedestrian on the sidewalk.

دوچرخه‌سوار کنترل دوچرخه خود را از دست داد و با عابر پیاده در پیاده‌رو تصادف کرد.

Two trucks collided.

دو کامیون با هم تصادم کردند.

verb - intransitive

در تضاد بودن، برخورد داشتن، مغایر هم بودن، تضاد داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The interests of these two groups collided.

منافع این دو گروه در تضاد است.

The two political candidates collided during the debate.

این دو کاندیدای سیاسی در جریان مناظره با هم تضاد داشتند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد collide

  1. verb slam into
    Synonyms:
    hit strike crash smash bump bang clash conflict jolt meet head-on pile up plow into sideswipe scrap beat fender-bend disagree break up shatter fragment splinter pulverize crunch wrack up

ارجاع به لغت collide

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «collide» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/collide

لغات نزدیک collide

پیشنهاد بهبود معانی