با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Crash

kræʃ kræʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crashed
  • شکل سوم:

    crashed
  • سوم‌شخص مفرد:

    crashes
  • وجه وصفی حال:

    crashing
  • شکل جمع:

    crashes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
اقتصاد (ناگهان و بسیار) افت کردن، بسیار خراب شدن (وضع کاسبی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Their business crashed.
- وضع کاسبی آن‌ها یکباره خراب شد.
verb - transitive
در هم شکستن
- He ran crashing through the branches.
- او دوان‌دوان شاخه‌ها را شکست و رد شد.
verb - transitive
سقوط کردن هواپیما
- The airplane crashed.
- هواپیما سقوط کرد.
- The crash cost fifty lives.
- سقوط (هواپیما) به قیمت جان پنجاه نفر تمام شد.
verb - transitive
سروصدا کردن
- Suddenly I heard a loud crash.
- ناگهان صدای بلندی به گوشم رسید.
- the crash of thunder
- (صدای) غرش تندر
verb - transitive
(بدون بلیط یا دعوت) وارد شدن، (به مهمانی یا نمایش و غیره) ناخوانده رفتن
- They got drunk and decided to crash the wedding reception.
- مست کردند و تصمیم گرفتند دزدکی به جشن عروسی راه یابند.
verb - transitive
باعث از کار افتادن (کامپیوتر، برنامه، جزء) شدن
verb - transitive
حمله ور شدن
verb - intransitive
برخورد کردن، سقوط کردن
- He crashed the car against a cliff and died.
- ماشین را به صخره زد و کشته شد.
verb - intransitive
اقتصاد سقوط کردن، خراب شدن (بازار، تجارت)
verb - intransitive
(عامیانه) خسته شدن، خوابیدن
verb - intransitive
کامپیوتر کار ایستا شدن (از کار افتادن کامپیوتر به واسطه عیب سخت افزار یا نرم افزار)، از کار افتادن
verb - intransitive
اقامت موقت داشتن
verb - intransitive
مصرف کردن (کوکائین برای طولانی مدت)
noun countable
(غیررسمی) بروز عوارض جانبی
noun countable
پارچه‌ی حوله‌ای، پارچه ی زبر و درشت باف، پارچه‌ای که برای استقامت جلد کتاب استفاده می‌کنند
noun countable
اقتصاد خرابی، کسادی، شکست، افت (بازار، کاسبی، تجارت)
- The national economy crashed.
- اقتصاد ملی از هم پاشیده شد.
- to crash a glass against a wall
- لیوان را به دیوار کوبیدن و شکستن
adjective
ضربتی
- a crash program to build roads
- برنامه‌ی ضربتی برای ساختن جاده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crash

  1. noun bang; banging sound
    Synonyms: blast, boom, burst, clang, clap, clash, clatter, clattering, crack, din, peal, racket, slam, smash, smashing, sound, thunder, thunderclap, wham
  2. noun collision, accidental hitting
    Synonyms: accident, bump, collapse, concussion, crack-up, crunch, debacle, ditch, fender bender, fender tag, impact, jar, jolt, percussion, pileup, ram, rear-ender, shock, sideswipe, smash, smashup, splashdown, stack-up, thud, thump, total, washout, wreck
  3. noun computer system failure
    Synonyms: abend, head crash, program crash, program error, program failure, system crash, system error
  4. verb break into pieces
    Synonyms: bang into, crack up, crunch, dash, disintegrate, fracture, fragment, pile up, shatter, shiver, sideswipe, smash, smash up, splinter, total, wrack up
  5. verb fall
    Synonyms: bite the dust, bump, collapse, collide, crash-land, ditch, dive, drive into, drop, fall flat, fall headlong, fall prostrate, give way, go in, hurtle, lurch, meet, overbalance, overturn, pancake, pitch, plough into, plunge, prang, slip, smash, splash down, sprawl, topple, tumble, upset, washout

Collocations

  • crash barrier

    نرده‌ی کنار جاده (برای جلوگیری از سقوط اتومبیل و غیره)، دیواره

Idioms

ارجاع به لغت crash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crash

لغات نزدیک crash

پیشنهاد بهبود معانی