فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Clap

klæp klæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    clapped
  • شکل سوم:

    clapped
  • سوم شخص مفرد:

    claps
  • وجه وصفی حال:

    clapping
  • شکل جمع:

    claps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive B1
    دست زدن، کف زدن
    • - I could hear her clap from across the room.
    • - صدای دست زدن او را از آن طرف اتاق می‌شنیدم.
    • - The children would always clap along to the music when it played.
    • - وقتی موسیقی پخش ‌می‌شد، بچه‌ها همیشه به‌همراه آن دست می‌زدند.
  • verb - intransitive verb - transitive B1
    تشویق کردن
    • - The viewers clapped for him.
    • - تماشاگران او را تشویق کردند.
    • - The crowd clapped in unison, creating an exhilarating rhythm.
    • - جمعیت یک‌صدا تشویق و ریتم هیجان‌انگیزی ایجاد کردند.
  • verb - transitive
    (با سرعت) کوبیدن، زدن
    • - The guard gave him a clap in the ribs with his stick.
    • - نگهبان با چوب‌دستی خود ضربه‌ای به پهلوی او زد.
    • - He clapped his hat on his head and rushed out the door.
    • - کلاهش را روی سرش کوبید و با عجله از در بیرون رفت.
  • verb - transitive
    (به علامت تشویق یا محبت) به شانه یا پشت کسی زدن
    • - The coach clapped each player on the shoulder as they left the field.
    • - مربی هنگام خروج از زمین، روی شانه هر بازیکن زد.
    • - I saw my friend across the room and gave him a playful clap on the back.
    • - دوستم را در آن طرف اتاق دیدم و دستی از سر شوخی به پشت او زدم.
  • noun singular
    تشویق، عمل زدن دست‌ها به یکدیگر
    • - The loud clap echoed through the room.
    • - صدای تشویق بلند در اتاق پیچید.
    • - The sound of the clap could be heard from across the street.
    • - صدای تشویق از آن‌طرف خیابان به گوش می‌رسید.
  • noun countable C2
    غرش (رعدوبرق)، صدای بلند (و ناگهانی)
    • - a clap of thunder
    • - غرش ناگهانی رعدوبرق
    • - The clap echoed through the forest.
    • - صدای غرش رعدوبرق در جنگل پیچید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد clap

  1. noun loud hitting noise
    Synonyms: applause, bang, blast, boom, burst, crack, crash, handclap, pat, slam, slap, smash, strike, thrust, thunder, thunderclap, thwack, wallop, whack, wham
  2. verb applaud; slap with approbation
    Synonyms: acclaim, approve, bang, cheer, give a big hand, give a hand, hear it for, pat, praise, slap, strike gently, thwack, whack

Idioms

  • at a clap

    1- فوراً، بلافاصله 2- با هم، متفقاً، در آن واحد

  • in a clap

    فوراً، در یک لحظه، در یک چشم برهم زدن

  • clap eyes on

    (عامیانه) دیدن، نگاه سریع کردن

ارجاع به لغت clap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clap

لغات نزدیک clap

پیشنهاد بهبود معانی