فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Whack

wæk wæk

گذشته‌ی ساده:

whacked

شکل سوم:

whacked

سوم‌شخص مفرد:

whacks

وجه وصفی حال:

whacking

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive interjection

صدای کتک زدن، صدای اصطکاک، صدای ضربت، ضربت، سهم،زدن، محکم زدن، تسهیم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

I gave the thief a whack on the head with a tennis racket.

با راکت تنیس ضربه‌ی محکمی به سر سارق زدم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد whack

  1. noun hit
    Synonyms:
    strike beat smack slap thump bang crack bash sock wallop clout bat smash slug box cuff belt wham biff ding rap thwack clobber lambaste nail thrash buffet
  1. noun try, attempt
    Synonyms:
    attempt go turn shot stab slap whirl pop crack bash fling

Phrasal verbs

whack off

1- (عامیانه) با ضربه از هم جدا کردن یا کندن یا در آوردن 2- (عامیانه - زننده) جلق زدن

Collocations

have (or take) a whack at

1- ضربه را به‌سوی کسی هدف‌گیری کردن، ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن، (ضرب شست خود را) آزمودن

Idioms

at a whack

(عامیانه) یکباره، بی‌مقدمه، بی‌درنگ، بی‌پروا

have (or take) a whack at

1- ضربه را به‌سوی کسی هدف‌گیری کردن، ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن، (ضرب شست خود را) آزمودن

out of whack

(عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابه‌سامان

ارجاع به لغت whack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «whack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/whack

لغات نزدیک whack

پیشنهاد بهبود معانی