فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Whack

wæk wæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    whacked
  • شکل سوم:

    whacked
  • سوم شخص مفرد:

    whacks
  • وجه وصفی حال:

    whacking

معنی و نمونه‌جمله

  • noun verb - transitive interjection
    صدای کتک زدن، صدای اصطکاک، صدای ضربت، ضربت، سهم،زدن، محکم زدن، تسهیم کردن
    • - I gave the thief a whack on the head with a tennis racket.
    • - با راکت تنیس ضربه‌ی محکمی به سر سارق زدم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد whack

  1. noun hit
    Synonyms: bang, bash, bat, beat, belt, biff, box, buffet, clobber, clout, crack, cuff, ding, lambaste, nail, rap, slap, slug, smack, smash, sock, strike, thrash, thump, thwack, wallop, wham
  2. noun try, attempt
    Synonyms: bash, crack, fling, go, pop, shot, slap, stab, turn, whirl

Phrasal verbs

  • whack off

    1- (عامیانه) با ضربه از هم جدا کردن یا کندن یا در آوردن 2- (عامیانه - زننده) جلق زدن

Collocations

  • have (or take) a whack at

    1- ضربه را به‌سوی کسی هدف‌گیری کردن، ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن، (ضرب شست خود را) آزمودن

Idioms

  • at a whack

    (عامیانه) یکباره، بی‌مقدمه، بی‌درنگ، بی‌پروا

  • have (or take) a whack at

    1- ضربه را به‌سوی کسی هدف‌گیری کردن، ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن، (ضرب شست خود را) آزمودن

  • out of whack

    (عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابه‌سامان

ارجاع به لغت whack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «whack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/whack

لغات نزدیک whack

پیشنهاد بهبود معانی