گذشتهی ساده:
nailedشکل سوم:
nailedسومشخص مفرد:
nailsوجه وصفی حال:
nailingشکل جمع:
nailsمیخ
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
I hammered the nail into the wall.
با چکش میخ را به دیوار کوبیدم.
He pulled out a rusty nail from the old fence.
او میخی زنگزده را از نردهی قدیمی بیرون کشید.
After hammering the nail, she hung the picture frame on the wall.
بعداز اینکه میخ را کوبید، قاب عکس را روی دیوار آویزان کرد.
Each cigarette that you smoke is a nail that you drive into your own coffin.
هر سیگاری که میکشی میخی است که بر تابوت خود کوبیدهای.
ناخن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Sherry has long nails.
شری ناخنهای بلند دارد.
She painted her nails a bright red color.
او ناخنهایش را قرمز روشن کرد.
He accidentally broke a nail while opening the box.
او بهطور تصادفی ناخنش را هنگام باز کردن جعبه شکست.
to cut one's nails
ناخن خود را گرفتن یا زدن
با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن
We nailed down the lid on the box.
ما در جعبه را به آن با میخ کوبیدیم.
He decided to nail the picture frame to the wall.
او تصمیم گرفت قاب عکس را با میخ به دیوار وصل کند.
They nailed Christ's hands and feet to the cross.
دست و پای عیسی را بر صلیب میخکوب کردند.
Luther nailed the proclamation to the church door.
لوتر اعلامیه را به در کلیسا میخکوب کرد.
عامیانه به دام انداختن، گیر انداختن، گرفتن (معمولاً هنگام انجام کاری اشتباه)، افشا کردن، مجرم شناختن
The detective finally managed to nail the suspect after weeks of investigation.
کارآگاه بالاخره توانست مظنون را پساز هفتهها تحقیق گیر بیاندازد.
They set up a sting operation to nail the gang of thieves.
آنها عملیاتی را برای گرفتن گروه دزدان ترتیب دادند.
He nailed the source of all those rumors.
او منبع همهی آن شایعات را کشف و افشا کرد.
The evidence was strong enough to nail him in court.
مدارک بهقدری قوی بود که او را در دادگاه مجرم شناساند.
He was finally nailed by the police.
بالأخره گرفتار پلیس شد.
The information was key to nailing the fraud scheme.
اطلاعات برای افشای طرح کلاهبرداری کلیدی بود.
موفق شدن، بهخوبی انجام دادن، عالی عمل کردن، ترکوندن
He nailed the presentation and impressed everyone in the room.
او ارائه را بهخوبی انجام داد و همه را تحتتأثیر قرار داد.
He nailed the exam, achieving a perfect score.
او در امتحان موفق شد و نمره کامل گرفت.
Their group dance was flawless; they really nailed the performance.
رقص گروهیشان بینقص بود؛ آنها واقعاً اجرایشان را عالی انجام دادند.
He nailed his job interview and got the offer.
اون تو مصاحبهی شغلیش ترکوند و پیشنهاد کارو گرفت.
زدن، ضربه زدن، برخورد کردن
He nailed me in the head with a rock.
با سنگ زد توی سرم.
The falling branch nailed the car's windshield.
شاخهی درحال افتادن به شیشهی جلوی ماشین برخورد کرد.
He nailed the target with a single shot.
او با یک شلیک هدف را زد.
تمرکز کردن، چشم دوختن
She was nailing her eyes on the beetle.
او چشمان خود را بر آن سوسک دوخته بود.
She nailed her attention on the speaker, determined to understand every word.
او توجه خود را به سخنران متمرکز کرد و مصمم بود هر کلمه را بفهمد.
He nailed his focus on the task at hand, ignoring all distractions.
او تمرکز خود را بر روی کار معطوف کرد و تمام عوامل حواسپرتی را نادیده گرفت.
مجبور کردن، تحت فشار قرار دادن، قطعی کردن، به نتیجه رسیدن، تکلیف چیزی را معلوم کردن، نهایی کردن، تحکیم کردن
با میخ محکم کردن
1 - به دیوار (یا جای بلند) کوبیدن یا میخ کردن 2- با میخ در جای خود محکم کردن
میخ جعبه، میخ روکش کار، میخ بیسر
پایان بسیار هیجانانگیز، پایان بسیار نفسگیر، پایان بسیار دلهرهآور
سخت، پوستکلفت، بیاحساس، بیرحم
گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را بهصورت دقیق شرح دادن)
هرچیزی که عمر را کوتاه میکند
آشکارا و محکم خطمشی خود را اعلان کردن
فوراً، بیوقفه
چنگ و دندان، تمام قوا، همهی وجود
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «nail» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/nail