فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Nail

neɪl neɪl

گذشته‌ی ساده:

nailed

شکل سوم:

nailed

سوم‌شخص مفرد:

nails

وجه وصفی حال:

nailing

شکل جمع:

nails

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

میخ

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

I hammered the nail into the wall.

با چکش میخ را به دیوار کوبیدم.

He pulled out a rusty nail from the old fence.

او میخی زنگ‌زده را از نرده‌ی قدیمی بیرون کشید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

After hammering the nail, she hung the picture frame on the wall.

بعداز اینکه میخ را کوبید، قاب عکس را روی دیوار آویزان کرد.

Each cigarette that you smoke is a nail that you drive into your own coffin.

هر سیگاری که می‌کشی میخی است که بر تابوت خود کوبیده‌ای.

noun countable B2

ناخن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Sherry has long nails.

شری ناخن‌های بلند دارد.

She painted her nails a bright red color.

او ناخن‌هایش را قرمز روشن کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He accidentally broke a nail while opening the box.

او به‌طور تصادفی ناخنش را هنگام باز کردن جعبه شکست.

to cut one's nails

ناخن خود را گرفتن یا زدن

verb - transitive

با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن

We nailed down the lid on the box.

ما در جعبه را به آن با میخ کوبیدیم.

He decided to nail the picture frame to the wall.

او تصمیم گرفت قاب عکس را با میخ به دیوار وصل کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They nailed Christ's hands and feet to the cross.

دست و پای عیسی را بر صلیب میخکوب کردند.

Luther nailed the proclamation to the church door.

لوتر اعلامیه را به در کلیسا میخکوب کرد.

verb - transitive

عامیانه به دام انداختن، گیر انداختن، گرفتن (معمولاً هنگام انجام کاری اشتباه)، افشا کردن، مجرم شناختن

The detective finally managed to nail the suspect after weeks of investigation.

کارآگاه بالاخره توانست مظنون را پس‌از هفته‌ها تحقیق گیر بیاندازد.

They set up a sting operation to nail the gang of thieves.

آن‌ها عملیاتی را برای گرفتن گروه دزدان ترتیب دادند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He nailed the source of all those rumors.

او منبع همه‌ی آن شایعات را کشف و افشا کرد.

The evidence was strong enough to nail him in court.

مدارک به‌قدری قوی بود که او را در دادگاه مجرم شناساند.

He was finally nailed by the police.

بالأخره گرفتار پلیس شد.

The information was key to nailing the fraud scheme.

اطلاعات برای افشای طرح کلاه‌برداری کلیدی بود.

verb - transitive informal

موفق شدن، به‌خوبی انجام دادن، عالی عمل کردن، ترکوندن

He nailed the presentation and impressed everyone in the room.

او ارائه را به‌خوبی انجام داد و همه را تحت‌تأثیر قرار داد.

He nailed the exam, achieving a perfect score.

او در امتحان موفق شد و نمره کامل گرفت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Their group dance was flawless; they really nailed the performance.

رقص گروهی‌شان بی‌نقص بود؛ آن‌ها واقعاً اجرایشان را عالی انجام دادند.

He nailed his job interview and got the offer.

اون تو مصاحبه‌ی شغلیش ترکوند و پیشنهاد کارو گرفت.

verb - transitive informal

زدن، ضربه زدن، برخورد کردن

He nailed me in the head with a rock.

با سنگ زد توی سرم.

The falling branch nailed the car's windshield.

شاخه‌ی درحال افتادن به شیشه‌ی جلوی ماشین برخورد کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He nailed the target with a single shot.

او با یک شلیک هدف را زد.

verb - transitive

تمرکز کردن، چشم دوختن

She was nailing her eyes on the beetle.

او چشمان خود را بر آن سوسک دوخته بود.

She nailed her attention on the speaker, determined to understand every word.

او توجه خود را به سخنران متمرکز کرد و مصمم بود هر کلمه را بفهمد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He nailed his focus on the task at hand, ignoring all distractions.

او تمرکز خود را بر روی کار معطوف کرد و تمام عوامل حواس‌پرتی را نادیده گرفت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد nail

  1. verb fasten, fix with pointed object
    Synonyms:
    attach secure fix join hold pin tack bind drive hammer pound strike hit beat spike whack
    Antonyms:
    unfasten unnail
  1. verb capture, arrest
    Synonyms:
    catch take seize arrest get secure nab detain apprehend collar pinch bag hook prehend
    Antonyms:
    release let go liberate

Phrasal verbs

nail down

مجبور کردن، تحت فشار قرار دادن، قطعی کردن، به نتیجه رسیدن، تکلیف چیزی را معلوم کردن، نهایی کردن، تحکیم کردن

با میخ محکم کردن

nail up

1 - به دیوار (یا جای بلند) کوبیدن یا میخ کردن 2- با میخ در جای خود محکم کردن

Collocations

casing nail

میخ جعبه، میخ روکش کار، میخ بی‌سر

nail-biting finish

پایان بسیار هیجان‌انگیز، پایان بسیار نفس‌گیر، پایان بسیار دلهره‌آور

Idioms

hard as nails

سخت، پوست‌کلفت، بی‌احساس، بی‌رحم

hit the nail on the head

گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را به‌صورت دقیق شرح دادن)

nail in one's coffin

هرچیزی که عمر را کوتاه می‌کند

nail one's colors to the mast

آشکارا و محکم خط‌مشی خود را اعلان کردن

on the nail

فوراً، بی‌وقفه

Idioms بیشتر

tooth and nail

چنگ و دندان، تمام قوا، همه‌ی وجود

ارجاع به لغت nail

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «nail» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/nail

لغات نزدیک nail

پیشنهاد بهبود معانی