گذشتهی ساده:
collaredشکل سوم:
collaredسومشخص مفرد:
collarsوجه وصفی حال:
collaringشکل جمع:
collarsیقه، یخه، گریبان
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
The collar of this shirt is a bit too tight for me.
یقهی این پیراهن برای من مقداری تنگ است.
He was collared by the police.
پلیس یقهی او را گرفت.
قلاده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
If the dog's collar is loose, it will run away.
اگر قلادهی سگ شل باشد، فرار خواهد کرد.
The dog's collar was adorned with a shiny metal tag.
قلادهی سگ با یک پلاک فلزی براق تزئین شده بود.
گردنبند، زهبند
She wore a stunning diamond collar around her neck, drawing everyone's attention.
او یک گردنبند الماس زیبا به دور گردنش انداخته بود که توجه همه را به خود جلب کرد.
As she entered the room, all eyes were drawn to her elegant pearl collar.
وقتی وارد اتاق شد، تمام نگاهها به گردنبند مروارید زیبایش جلب شد.
زیستشناسی کالبدشناسی پیوندگاه، نقطه تجمع، طوقه، تاجریشه (در اطراف گردن حیوانات)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی زیستشناسی
The bird had a beautiful white collar around its neck, making it stand out from the rest of its plumage.
پرنده طوقهای سفید زیبا دور گردنش داشت که آن را از بقیهی پرهایش متمایز میکرد.
Pet collar
طوقهی حیوانات خانگی
تسمه، بست، اتصالگر
The plumber used a metal collar to connect two pipes and create a secure joint.
لولهکش از یک بست فلزی برای اتصال دو لوله و ایجاد یک اتصال مطمئن استفاده کرد.
Please pass me that wrench so I can adjust the collar on this machine.
لطفاً آن آچار را به من بدهید تا بتوانم تسمهی این دستگاه را تنظیم کنم.
قلاده کردن
Please collar the horses in the paddock to prevent them from wandering off.
لطفاً اسبها را در حصار قلاده کنید تا از حرکت آنها جلوگیری کنید.
The researcher collared the fox to better understand its daily movements.
محقق روباه را قلاده کرد تا حرکات روزانهاش را بهتر متوجه شود.
یقهی کسی را گرفتن، گریبان گرفتن، گرفتار کردن یا شدن، دامنگیر کردن یا شدن
A reporter collared her on her way to the stadium.
خبرنگاری در راه رفتن به استادیوم یقهی او را گرفت.
In the hallway I was collared by two cheeky students.
در راهرو گرفتار دو دانشجوی پررو شدم.
He was collared by the police at the airport.
پلیس در فرودگاه یقهی او را گرفت.
(به خود) اختصاص دادن، به دست آوردن، گرفتن
He collared the last seat on the train before it got overcrowded.
قبلاز شلوغ شدن قطار، آخرین صندلی را برای خود گرفت.
She deftly collared all the credit for the success of the project.
او ماهرانه تمام اعتبار موفقیت پروژه را به دست آورد.
از جا در رفتن، خشمگین شدن
(امریکا - بیسبال) بدون hit بودن
(عامیانه) بسیار خشمگین، از جا دررفته، برآشفته
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «collar» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/collar