با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Collar

ˈkɑːlər ˈkɒlə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    collared
  • شکل سوم:

    collared
  • سوم‌شخص مفرد:

    collars
  • وجه وصفی حال:

    collaring
  • شکل جمع:

    collars

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
یقه، یخه، گریبان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The collar of this shirt is a bit too tight for me.
- یقه‌ی این پیراهن برای من مقداری تنگ است.
- He was collared by the police.
- پلیس یقه‌ی او را گرفت.
- In the hallway I was collared by two cheeky students.
- در راهرو گرفتار دو دانشجوی پر رو شدم.
noun countable
قلاده
- If the dog's collar is loose, it will run away.
- اگر قلاده‌ی سگ شل باشد، فرار خواهد کرد.
- The dog's collar was adorned with a shiny metal tag.
- قلاده‌ی سگ با یک پلاک فلزی براق تزئین شده بود.
noun countable
گردن‌بند، زهبند
- She wore a stunning diamond collar around her neck, drawing everyone's attention.
- او یک گردن‌بند الماس زیبا به دور گردنش انداخته بود که توجه همه را به خود جلب کرد.
- As she entered the room, all eyes were drawn to her elegant pearl collar.
- وقتی وارد اتاق شد، تمام نگاه‌ها به گردن‌بند مروارید زیبایش جلب شد.
noun countable
زیست‌شناسی کالبدشناسی پیوندگاه، نقطه تجمع، طوقه، تاج‌ریشه (در اطراف گردن حیوانات)
- The bird had a beautiful white collar around its neck, making it stand out from the rest of its plumage.
- پرنده طوقه‌ای سفید زیبا دور گردنش داشت که آن را از بقیه‌ی پرهایش متمایز می‌کرد.
- Pet collar
- طوقه‌ی حیوانات خانگی
noun countable
تسمه، بست، اتصال‌گر
- The plumber used a metal collar to connect two pipes and create a secure joint.
- لوله‌کش از یک بست فلزی برای اتصال دو لوله و ایجاد یک اتصال مطمئن استفاده کرد.
- Please pass me that wrench so I can adjust the collar on this machine.
- لطفاً آن آچار را به من بدهید تا بتوانم تسمه‌ی این دستگاه را تنظیم کنم.
verb - transitive
قلاده کردن
- Please collar the horses in the paddock to prevent them from wandering off.
- لطفاً اسب‌ها را در حصار قلاده کنید تا از حرکت آن‌ها جلوگیری کنید.
- The researcher collared the fox to better understand its daily movements.
- محقق روباه را قلاده کرد تا حرکات روزانه‌اش را بهتر متوجه شود.
verb - transitive informal
یقه‌ی کسی را گرفتن، گریبان گرفتن، گرفتار کردن، گرفتار شدن، دامن‌گیر شدن
- A reporter collared her on her way to the stadium.
- خبرنگاری در راه رفتن به استادیوم یقه‌ی او را گرفت.
- He was collared by the police at the airport.
- پلیس در فرودگاه یقه‌ی او را گرفت.
verb - transitive informal
(به خود) اختصاص دادن، به‌ دست آوردن، گرفتن
- He collared the last seat on the train before it got overcrowded.
- قبل‌از شلوغ شدن قطار، آخرین صندلی را برای خود گرفت.
- She deftly collared all the credit for the success of the project.
- او ماهرانه تمام اعتبار موفقیت پروژه را به دست آورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد collar

  1. noun neck attire
    Synonyms: bertha, choker, dicky, Eton, fichu, fraise, frill, jabot, neckband, ruff, torque, Vandyke
  2. verb apprehend
    Synonyms: abduct, appropriate, arrest, bag, capture, catch, cop, corner, get, grab, hook, lay hands on, nab, nail, prehend, secure, seize, take, tree
    Antonyms: let go, lose, release

Idioms

ارجاع به لغت collar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «collar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/collar

لغات نزدیک collar

پیشنهاد بهبود معانی