فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cop

kɑːp kɒp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    copped
  • شکل سوم:

    copped
  • سوم شخص مفرد:

    cops
  • وجه وصفی حال:

    copping
  • شکل جمع:

    cops

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    پلیس، پاسبان
    • - Her father is a cop.
    • - پدر او پاسبان است.
  • verb - transitive
    (خودمانی) به چنگ آوردن، کش رفتن، به دست آوردن
    • - to cop a prize
    • - جایزه گرفتن
    • - They copped the best seats.
    • - آن‌ها بهترین صندلی‌ها را اشغال کردند.
    • - Somebody copped my book.
    • - یک کسی کتاب مرا بلند کرد.
  • verb - transitive
    (مواد مخدر) خریدن
  • noun countable
    (محلی) سرتپه، نوک تپه، ستیغ
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cop

  1. noun policeperson
    Synonyms: deputy, flatfoot, fuzz, lawman, officer of the law, patrolman, patrolwoman, peace officer, policeman, police officer, policewoman, sheriff, the man

Phrasal verbs

  • cop out

    جا زدن، وادادن، شانه‌ خالی کردن، دبه در آوردن، زیر چیزی زدن، از زیر چیزی در رفتن

    جا زدن، وادادن، شانه‌ خالی کردن، دبه در آوردن، زیر چیزی زدن، از زیر چیزی در رفتن

    بهانه، طفره‌روی (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)

    بهانه، طفره‌روی (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)

Idioms

  • cop a plea

    (امریکا - عامیانه) به جرم خود اقرار کردن (به ویژه برای بهره‌مندی از تخفیف مجازات)

  • cop it

    (انگلیس - عامیانه) مورد مؤاخذه یا مجازات قرار گرفتن

ارجاع به لغت cop

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cop» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cop

لغات نزدیک cop

پیشنهاد بهبود معانی