گذشتهی ساده:
coppedشکل سوم:
coppedسومشخص مفرد:
copsوجه وصفی حال:
coppingشکل جمع:
copsپلیس، پاسبان
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
Her father is a cop.
پدر او پاسبان است.
(خودمانی) به چنگ آوردن، کش رفتن، به دست آوردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to cop a prize
جایزه گرفتن
They copped the best seats.
آنها بهترین صندلیها را اشغال کردند.
Somebody copped my book.
یک کسی کتاب مرا بلند کرد.
(مواد مخدر) خریدن
(محلی) سرتپه، نوک تپه، ستیغ
جا زدن، وادادن، شانه خالی کردن، دبه در آوردن، زیر چیزی زدن، از زیر چیزی در رفتن
(امریکا - عامیانه) به جرم خود اقرار کردن (به ویژه برای بهرهمندی از تخفیف مجازات)
(انگلیس - عامیانه) مورد مؤاخذه یا مجازات قرار گرفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cop» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cop