فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Frazzle

ˈfræzl ˈfræzl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb
    فرسودگی، ساییدگی، آشفتن
    • - His trousers were worn to a frazzle.
    • - شلوارش در اثر استفاده‌ی زیاد مندرس شده بود.
    • - a frazzled widow with six children
    • - بیوه‌زن بی‌رمق با شش فرزند
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد frazzle

  1. noun exhaustion; something very worn
    Synonyms: collapse, enervation, lassitude, prostration, rag, remnant, shred
  2. verb wear out
    Synonyms: exhaust, fray, knock out, poop, prostrate, rip, shred, tear, tire, tucker, wear
    Antonyms: maintain, preserve

Idioms

ارجاع به لغت frazzle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frazzle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frazzle

لغات نزدیک frazzle

پیشنهاد بهبود معانی