آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۸ تیر ۱۴۰۴

    Tire

    taɪr taɪə

    گذشته‌ی ساده:

    tired

    شکل سوم:

    tired

    سوم‌شخص مفرد:

    tires

    وجه وصفی حال:

    tiring

    شکل جمع:

    tires

    معنی tire | جمله با tire

    verb - intransitive verb - transitive C2

    خسته کردن، از پا درآمدن، خسته شدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    He was beginning to tire after hours of running.

    بعداز ساعت‌ها دویدن، داشت کم‌کم خسته می‌شد.

    Driving tires me.

    رانندگی مرا خسته می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    tired eyes

    چشمان خسته

    a tired old man

    پیر مرد وامانده

    I am tired of beasts and demons, I long for humans

    از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

    the monotonous and tiring voice of that preacher

    صدای یکنواخت و کسل‌کننده‌ی آن واعظ

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی راهنمایی و رانندگی لاستیک اتومبیل

    شکل نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی: tyre

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    He checked the tire pressure before starting the car.

    قبل‌از روشن کردن ماشین، فشار باد لاستیک را چک کرد.

    Your tires are worn out. you should get new ones.

    لاستیک‌هایت ساییده شده؛ باید لاستیک نو بخری.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    bicycle tires

    لاستیک دوچرخه

    to put air in a tire

    تایر را باد کردن

    to let the air out of a tire

    باد تایر را خالی کردن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد tire

    1. verb exhaust, weary
      Synonyms:
      fatigue weary weaken strain burn out collapse drain fail flag droop sink wear out depress dishearten sap tax jade fag enervate overwork overstrain deject displease distress irritate vex annoy bore harass irk wilt wear down disgust nauseate pall worry yawn peter out give out poop out prostrate go stale ennui overburden bush crawl debilitate dispirit faint fold pain put to sleep sicken
      Antonyms:
      energize refresh invigorate activate fire up

    Phrasal verbs

    tire out

    خسته کردن، خسته شدن، فرسودن

    لغات هم‌خانواده tire

    noun
    tiredness
    adjective
    tired, tireless, tiresome, tiring
    verb - transitive
    tire
    adverb
    tirelessly

    سوال‌های رایج tire

    گذشته‌ی ساده tire چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده tire در زبان انگلیسی tired است.

    شکل سوم tire چی میشه؟

    شکل سوم tire در زبان انگلیسی tired است.

    شکل جمع tire چی میشه؟

    شکل جمع tire در زبان انگلیسی tires است.

    وجه وصفی حال tire چی میشه؟

    وجه وصفی حال tire در زبان انگلیسی tiring است.

    سوم‌شخص مفرد tire چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد tire در زبان انگلیسی tires است.

    ارجاع به لغت tire

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «tire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tire

    لغات نزدیک tire

    • - tiramisù
    • - tirana
    • - tire
    • - tire chain
    • - tire out
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    k keep your eyes peeled knack hindi concern hibernal high and mighty hilarious the outset reach out genuine interest genuine polluter intentionality belonging کشکول کوشک ساعد تهدیدآمیز تحکم تحکیم لحاف محفل ماسک معمول مطبوع مطبوعات مجزا محال محجر
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.