امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tire

taɪr taɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tired
  • شکل سوم:

    tired
  • سوم‌شخص مفرد:

    tires
  • وجه وصفی حال:

    tiring
  • شکل جمع:

    tires

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb C2
خسته کردن، خسته، از پا درآمدن، فرسودن، لاستیک چرخ، لاستیک، لاستیک زدن به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Driving tires me.
- رانندگی مرا خسته می‌کند.
- tired eyes
- چشمان خسته
- a tired old man
- پیر مرد وامانده
- I am tired of beasts and demons, I long for humans
- از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
- the monotonous and tiring voice of that preacher
- صدای یکنواخت و کسل‌کننده‌ی آن واعظ
- bicycle tires
- لاستیک دوچرخه
- to put air in a tire
- تایر را باد کردن
- to let the air out of a tire
- باد تایر را خالی کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tire

  1. verb exhaust, weary
    Synonyms:
    annoy bore burn out bush collapse crawl debilitate deject depress disgust dishearten dispirit displease distress drain droop drop enervate ennui exasperate fag fail faint fatigue flag fold give out go stale grow weary harass irk irritate jade nauseate overburden overstrain overtax overwork pain pall peter out poop out prostrate put to sleep sap sicken sink strain tax vex weaken wear wear down wear out wilt worry yawn
    Antonyms:
    activate energize fire up invigorate refresh

Phrasal verbs

  • tire out

    خسته کردن، خسته شدن، فرسودن

لغات هم‌خانواده tire

  • verb - transitive
    tire

ارجاع به لغت tire

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tire

لغات نزدیک tire

پیشنهاد بهبود معانی