فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Irk

ɜːrk ɜːk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    خسته شدن، فرسوده شدن، بی‌میل بودن، بیزار بودن، بددانستن، رنجاندن، آزردن
    • - It irks me to see such waste.
    • - اسراف و تبذیر این‌جوری مرا رنج می‌دهد.
    • - Restrictions that irked buyers.
    • - محدودیت‌هایی که موجب رنجه‌ی خریداران می‌شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد irk

  1. verb aggravate; rub the wrong way
    Synonyms: abrade, annoy, bother, bug, discommode, disturb, eat, fret, gall, get on nerves, get to, give a hard time, harass, incommode, inconvenience, irritate, make waves, miff, nettle, peeve, provoke, put out, rasp, rile, ruffle, trouble, vex
    Antonyms: delight, please

ارجاع به لغت irk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «irk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/irk

لغات نزدیک irk

پیشنهاد بهبود معانی