فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Get To

گذشته‌ی ساده:

got to

شکل سوم:

gotten to

سوم‌شخص مفرد:

gets to

وجه وصفی حال:

getting to

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb B2

انگلیسی بریتانیایی کجا رفته، کجاست، چرا نیومده، چی شده، کجا مونده، کجا غیبش زده (زمانی که انتظار داریم کسی یا چیزی در جایی باشد اما نیست)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

Where has he got to? We’ve been waiting for an hour!

او کجاست؟ یک ساعت است منتظریم!

Where have my keys gotten to this time?

این دفعه کلید‌هایم کجا غیبشان زده؟

phrasal verb informal

اذیت کردن، کلافه کردن، اعصاب خورد کردن، تحت‌فشار قرار دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The stress of the job was starting to get to him.

استرس این کار داشت کم‌کم کلافه‌اش می‌کرد.

After days without sleep, the exhaustion finally got to me.

بعداز چند روز بی‌خوابی، خستگی دیگه تحت‌فشارم قرار داد.

phrasal verb C2

ناراحت کردن، اذیت کردن، رو اعصاب بودن، حرص کسی را درآوردن، کسی را بهم ریختن

Don’t let them get to you, they’re just trying to annoy you.

نذار رو اعصابت برن، فقط می‌خوان حرصت رو دربیارن.

He tries to act cool, but the criticism clearly got to him.

سعی می‌کرد خونسرد باشد، ولی انتقاد واقعاً ناراحتش کرد.

phrasal verb

راضی کردن، قانع کردن، متقاعد کردن، وادار کردن، ترغیب کردن

She got her kids to clean their room by promising ice cream.

با قول بستنی، توانست بچه‌هایش را ترغیب کند که اتاقشان را تمیز کنند.

Do you think you can get them to lower the price?

فکر می‌کنید می‌توانید قانع‌شان کنید که قیمت را پایین بیاورند؟

phrasal verb

فرصت داشتن، توانستن، وقت کردن، شانس پیدا کردن، امکان پیدا کردن، نصیب شدن

He never gets to travel because of his job.

به‌خاطر کارش، هیچ‌وقت فرصت سفر پیدا نمی‌کند.

We got to visit the museum before it closed.

فرصت کردیم قبل‌از اینکه موزه تعطیل شود از آن دیدن کنیم.

phrasal verb

شروع شدن، به‌تدریج شبیه چیزی شدن، به جایی رسیدن، نزدیک شدن، تبدیل شدن

She’s getting to be more confident these days.

این روزها دارد اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا می‌کند.

He’s getting to be a real expert in photography.

به‌تدریج دارد متخصص واقعی عکاسی می‌شود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد get to

  1. phrasal verb reach, arrive at
  1. phrasal verb have an opportunity to or be allowed to
  1. phrasal verb affect adversely; to upset or annoy
  1. phrasal verb track down and intimidate

Collocations

get to know someone

با کسی آشنا شدن، کسی را خوب شناختن

get to the point

برو سر اصل مطلب

really get to someone

کسی را خیلی اذیت کردن/ناراحت کردن، روی اعصاب کسی رفتن

Idioms

get to first base

(امریکا- عامیانه) پیش‌روی کردن، (در عشق یا دوستی یا کار و غیره) از خان اول گذشتن

ارجاع به لغت get to

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «get to» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/get-to

لغات نزدیک get to

پیشنهاد بهبود معانی