با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bug

bʌɡ bʌɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bugged
  • شکل سوم:

    bugged
  • سوم‌شخص مفرد:

    bugs
  • وجه وصفی حال:

    bugging
  • شکل جمع:

    bugs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
حشره، ساس، جوجو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Some bugs bite humans.
- برخی از حشرات انسان را می‌گزند.
noun uncountable
عامل بیماری، میکروب، ویروس
- The cold bug has been pretty nasty lately.
- میکروب سرماخوردگی این روزها بیداد می‌کند.
noun countable
(نرم‌افزار و وسایل الکترونیکی) اشکال، گیر، عیب، خرابی
- Before the flight, they have to get the bugs out of the missile's guidance system.
- قبل از پرواز باید عیوب دستگاه هدایت موشک را برطرف کنند.
noun uncountable
علاقه، شیفتگی
- Now he has gotten the bug for stamp collecting.
- حالا دچار خوره‌ی تمبر جمع کردن شده.
noun countable
علاقمند، شیفته
- a shutter bug
- شیفته‌ی عکاسی
noun countable
آدم احمق، آدم دیوانه
noun countable
میکروفون مخفی
verb - transitive
میکروفون مخفی کار گذاشتن
- Watch your words because this room has been bugged.
- مواظب حرف‌هایت باش؛ چون در این اتاق میکروفن مخفی کار گذاشته‌اند.
- electronic bugging devices
- وسایل الکترونیکی استراق سمع
verb - transitive
اذیت کردن، ناراحت کردن، سر به سر گذاشتن
- This rainy weather is beginning to bug me.
- این هوای بارانی کم‌کم دارد مرا کلافه می‌کند.
verb - intransitive
آرامش و خونسردی خود را از دست دادن
verb - intransitive
چشمان خود را از تعجب باز کردن
verb - transitive
گیج کردن، سردرگم کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bug

  1. noun bacterium, microorganism
    Synonyms: bacillus, disease, germ, infection, microbe, virus
  2. noun insect
    Synonyms: ant, beetle, cootie, flea, gnat, louse, pest, vermin
  3. noun obsession
    Synonyms: craze, enthusiasm, fad, mania, rage, zeal
  4. noun computer glitch
    Synonyms: breakdown, computer malfunction, defect, error, failure, fault, flaw, hitch, problem, something wrong, trouble
  5. verb bother, disturb
    Synonyms: abrade, annoy, badger, chafe, gall, get on someone, harass, irk, irritate, needle, nettle, pester, plague, provoke, vex
    Antonyms: not bother
  6. verb listen to without permission
    Synonyms: eavesdrop, listen in, overhear, spy, tap, wiretap

Phrasal verbs

  • bug off

    (عامیانه) دست از سر کسی برداشتن، ول کردن، اذیت نکردن (در انگلیس bugger off هم می‌گویند)

  • bug out

    (عامیانه) فرار کردن، قال گذاشتن، زدن به چاک

ارجاع به لغت bug

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bug» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bug

لغات نزدیک bug

پیشنهاد بهبود معانی