با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Flaw

flɒː flɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    flaws

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb countable C1
    درز، رخنه، عیب، خدشه، عیب‌دار کردن، ترک برداشتن، تند باد، آشوب ناگهانی، کاستی
    • - a flaw in a gem or a crystal vase
    • - ترک در جواهر یا گلدان بلور
    • - a flaw in a bar of steel
    • - شکستگی در یک شمش پولاد
    • - several flaws in his argument
    • - چندین نکته‌ضعف در استدلال او
    • - an engine without any flaw
    • - موتوری بدون هیچ‌گونه عیب
    • - Mehri's complexion and looks are flawless.
    • - رنگ و آب و قیافه‌ی مهری نقص ندارد.
    • - Jealousy was the greatest flaw in his personality.
    • - بزرگترین عیب شخصیت او حسادت بود.
    • - a flaw in a will
    • - عیب فنی در وصیت‌نامه
    • - a flawed diamond
    • - الماس نقص‌دار
    • - His reasoning is not flawed.
    • - استدلال او کاستی ندارد.
    • - to flaw an agreement
    • - توافق را نقض کردن
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد flaw

  1. noun imperfection
    Synonyms: blemish, bug, catch, Catch-22, defect, disfigurement, failing, fault, foible, glitch, gremlin, pitfall, slipup, speck, spot, stain, typo, vice, wart, weakness, weak spot
    Antonyms: fine point, perfection, strength

ارجاع به لغت flaw

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flaw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flaw

لغات نزدیک flaw

پیشنهاد بهبود معانی