مالش دادن، خراشیدن، ساییدن، بهوسیلهی اصطکاک گرم کردن، (مجازاً) به هیجان آوردن، اوقات تلخی کردن به، عصبانیت، ساییدگی، پوسترفتگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
It was cold and he kept chafing his hands.
هوا سرد بود و او مرتب دستهایش را به هم میمالید.
His shirt collar chafes (against) his neck.
یقهی پیراهنش پوست گردنش را میخراشد.
A baby's skin chafes easily.
پوست نوزاد بهراحتی خراشیده میشود.
Baby powder helps to avoid chafing.
پودر بچه جلوی پوست رفتگی را میگیرد.
The passengers stood chafing at the long delay.
مسافران ایستاده بودند و تأخیر زیاد آنها را کلافه کرده بود.
The staff was chafing under the restrictions imposed on them.
محدودیتهایی که به کارمندان تحمیل شده بود، آنها را برآشفته کرده بود.
The prime minister in a chafe sent for him.
نخستوزیر با عصبانیت دنبال او فرستاد.
برآشفتن، به خود پیچیدن، کلافه شدن
با کمال خشم، در حال غضب
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «chafe» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/chafe