فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Skin

skɪn skɪn

گذشته‌ی ساده:

skinned

شکل سوم:

skinned

سوم‌شخص مفرد:

skins

وجه وصفی حال:

skinning

شکل جمع:

skins

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

پوست، پوسته، چرم، جلد

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

a wineskin

مشک شراب

If you leave the paint can open, a skin will form on it.

اگر قوطی رنگ را باز بگذاری، رویه می‌بندد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

As the soup cooled, a fatty skin formed on it.

آبگوشت که سرد شد، لایه‌ای چرب روی آن تشکیل گردید.

The human skin is composed of different layers.

پوست انسان از چند لایه تشکیل شده است.

the metal skin of an aircraft

پوسته‌ی فلزی هواپیما

the skin of an electric wire

روکش سیم برق

the skin of a tree

پوست درخت

banana skin

پوست موز

orange skin

پوست پرتقال

pig skin

پوست خوک

It takes twenty skins to make an overcoat.

برای درست کردن یک پالتو بیست تخته پوست لازم است.

skin lotion

کرم پوست

skin color

رنگ پوست

skin disease

بیماری‌های پوستی

It is not the color of skin that is important, it is personality.

رنگ پوست مهم نیست، شخصیت مهم است.

verb - transitive

پوست کندن، لخت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

Ali Akbar skinned the deer.

علی‌اکبر پوست آهو را کند.

The newspapers skinned him alive.

روزنامه‌ها زنده‌زنده پوست او را کندند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The child fell down and skinned his knee.

کودک افتاد و پوست زانویش ورآمد.

He skinned off his overcoat.

پالتو خود را کند.

He skinned the insulation from the wire.

او روکش سیم را کند.

to skin potatoes

پوست کندن سیب‌زمینی

verb - transitive

با پوست پوشاندن

adjective

برهنه، لختی

a skin magazine

مجله‌ی عکس‌های لختی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skin

  1. noun outer covering, especially of animate being
    Synonyms:
    surface coating case film hide shell jacket peel rind crust bark integument membrane outside casing fur pelt hull sheath carapace epidermis dermis cutis fell husk shuck slough tegument vellum parchment sheathing
    Antonyms:
    interior middle core body
  1. verb remove outer covering
    Synonyms:
    remove strip peel scrape shave cut off shed bare pare flay scale hull husk bark rind lay bare pull off graze abrade cast trim slough shuck excoriate scap exuviate decorticate gall
    Antonyms:
    cover

Idioms

be no skin off one's back (or nose)

(عامیانه) عین خیال کسی نبودن، اصلاً به کسی آسیب نرساندن

by the skin of one's teeth

با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، به‌سختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم

get under one's skin

(عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن

have a thick (or thin) skin

پوست کلفت (یا پوست نازک) بودن، دیررنج (یا زودرنج) بودن

save one's skin

(عامیانه) جان از مهلکه به در بردن، از خطر جستن، خود را نجات دادن

Idioms بیشتر

skin alive

(عامیانه) 1- سخت مورد سرزنش یا انتقاد قرار دادن 2- سخت تنبیه کردن 3- سخت شکست دادن 4- زنده‌زنده پوست کسی را کندن

ارجاع به لغت skin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/skin

لغات نزدیک skin

پیشنهاد بهبود معانی