آیکن بنر

گرامر مختصر و مفید فست‌دیکشنری

گرامر مختصر و مفید فست‌دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Cast

    kæst kɑːst

    سوم‌شخص مفرد:

    casts

    وجه وصفی حال:

    casting

    شکل جمع:

    casts

    معنی cast | جمله با cast

    noun B2

    سینما و تئاتر بازیگران، هنرپیشگان

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    Members of the cast were all invited to dinner.

    بازیگران همگی به شام دعوت شدند.

    The cast of this movie are all women.

    هنرپیشگان این فیلم همه زن هستند.

    noun countable

    چیز قالبی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    The cast was still hot.

    این چیز قالبی هنوز داغ بود.

    She carefully removed the cast from the mold.

    او با دقت چیز قالبی را از قالب خارج کرد.

    noun countable

    پزشکی گچ (پوشش سختی از جنس گچ برای بی‌حرکت کردن عضو شکسته یا عمل‌شده)

    cast, گچ (پوشش سختی از جنس گچ برای بی‌حرکت کردن عضو شکسته یا عمل‌شده)
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    The cast on my arm feels heavy.

    گچ روی بازویم سنگین است.

    After wearing the cast for six weeks, his bone had healed completely.

    پس از شش هفته درون گچ بودن، استخوان او کاملاً بهبود یافته بود.

    verb - transitive C2

    سینما و تئاتر نقش ... را به کسی دادن، نقش ... را به عهده‌ی (کسی) گذاشتن، کسی را برای نقش ... انتخاب کردن

    He is to be cast in the role of Hamlet.

    قرار است نقش هملت را به او بدهند.

    She was surprised to be casted as the villain in the production.

    او از انتخاب شدن به‌عنوان شخصیت شرور در این اثر شگفت‌زده شد.

    verb - transitive C2

    انداختن، افکندن (نور یا سایه در جهتی خاص)

    The lamp on the bedside table cast a soft light in the room.

    لامپ روی میز کنار تخت، نور ملایمی را به اتاق می‌انداخت.

    The sun cast long shadows on the ground

    خورشید سایه‌های بلندی روی زمین می‌افکند.

    verb - transitive

    انداختن (نگاه و غیره)

    The teacher cast a stern glance at the misbehaving student.

    معلم نگاهی درهم به دانش‌آموز بداخلاق انداخت.

    The detective carefully cast a glance around the room.

    کارآگاه با دقت نگاهی به اتاق انداخت.

    verb - transitive

    ادبی افکندن، پرتاب کردن، انداختن (چیزی)

    He cast the stone with all his might.

    سنگ را با تمام توان پرتاب کرد.

    She cast the stone into the river.

    سنگ را درون رودخانه افکند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Christ said, "let he who has not sinned cast the first stone."

    عیسی گفت: «بگذارید آنکه عاری از گناه است سنگ اول را بیندازد.»

    verb - intransitive verb - transitive

    (ماهیگیری) انداختن (نخ قلاب)، نخ قلاب انداختن

    He cast his line into the river.

    نخ قلابش را درون رودخانه انداخت.

    We spent all afternoon casting.

    کل بعدازظهر مشغول نخ قلاب انداختن بودیم.

    verb - transitive

    ریختن (فلز و غیره در قالب)، قالب‌گیری کردن

    He cast the molten metal into a mold.

    او فلز مذاب را در قالب ریخت.

    We need to cast these iron bars for the construction project.

    برای پروژه‌ی ساخت‌وساز باید این میله‌های آهنی را قالب‌گیری کنیم.

    verb - transitive

    جانورشناسی انداختن (پوست)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    The snake casts its skin.

    مار پوست می‌اندازد.

    As the summer approached, the snakes began to cast their skins.

    با نزدیک شدن به تابستان، مارها شروع به انداختن پوست خود می‌کنند.

    verb - transitive

    دادن (رأی)

    I will cast my vote for the candidate who aligns with my beliefs.

    من رأی خود را به نامزدی خواهم داد که با اعتقادات من همسو باشد.

    The members of parliament are expected to cast their votes on the proposed bill tomorrow.

    قرار است نمایندگان مجلس فردا به لایحه‌ی پیشنهادی رأی بدهند.

    verb - transitive

    ریختن (تاس)

    The gambler cast his dice.

    قمارباز تاس خود را ریخت.

    She closed her eyes and cast the die.

    چشم‌هایش را بست و تاس ریخت.

    verb - transitive

    زودتر به دنیا آوردن (نوزاد)

    The doctors had to induce labor in order for her to cast the baby safely.

    پزشکان مجبور شدند زایمان را القا کنند تا او بتواند با خیال راحت نوزاد را زودتر به دنیا بیاورد.

    She was forced to cast her twins.

    مجبور شد دوقلوهایش را زودتر به دنیا بیاورد.

    verb - transitive

    ورزش زمین زدن (حریف)، انداختن (روی تشک) (در کشتی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    He was able to cast his rival easily due to his superior strength.

    با توجه به قدرت برترش توانست حریفش را به‌راحتی زمین بزند.

    The wrestler cast his opponent to the mat.

    این کشتی‌گیر حریفش را روی تشک انداخت.

    verb - transitive

    جمع زدن

    The accountant casts every invoice.

    حسابدار هر فاکتور را جمع می‌زند.

    I cast the numbers in my head.

    اعداد را در ذهنم جمع زدم.

    verb - transitive

    گرفتن (طالع)

    He eagerly awaited the moment when he could cast his friend's fortune.

    او مشتاقانه منتظر لحظه‌ای بود که بتواند طالع دوستش را بگیرد.

    I cast your horoscope last night.

    من دیشب فال تو را گرفتم.

    verb - transitive

    قدیمی تصمیم گرفتن

    The committee must cast by tomorrow.

    کمیته باید تا فردا تصمیم بگیرد.

    The jury will soon cast.

    هیئت‌منصفه به‌زودی تصمیم خواهد گرفت.

    verb - transitive

    (بافتنی) کور کردن (گره)

    She meticulously cast each stitch.

    با نهایت دقت هر گره را کور می‌کرد.

    He cast 20 stitches

    بیست گره را کور کرد.

    verb - transitive

    پخش کردن (به‌صورت زنده)

    We're planning to cast our performance.

    ما در حال برنامه‌ریزی برای پخش کردن اجرای خود هستیم.

    The conference will be casted on YouTube for those who couldn't attend.

    این کنفرانس برای کسانی که نتوانستند در آن شرکت کنند، در یوتیوب پخش خواهد شد.

    verb - intransitive

    انگلیسی بریتانیایی بالا آوردن (استفراغ کردن)

    The smell of the garbage made me cast.

    بوی آشغال باعث شد بالا بیاورم.

    After eating that dodgy kebab, he had no choice but to cast in the street corner.

    بعد از خوردن آن کباب به‌دردنخور، چاره‌ای جز بالا آوردن در گوشه‌ی خیابان نداشت.

    verb - intransitive

    انگلیسی بریتانیایی میوه دادن

    The apple tree will cast soon.

    این درخت سیب به‌زودی میوه خواهد داد.

    The cherry trees are beginning to cast.

    درختان گیلاس شروع به میوه دادن می‌کنند.

    verb - intransitive

    قدیمی حدس زدن

    They spent hours casting.

    ساعت‌ها به حدس زدن پرداختند.

    We need to cast wider.

    باید گسترده‌تر حدس بزنیم.

    verb - intransitive

    تاب برداشتن

    The wood cast in the heat of the sun.

    چوب زیر گرمای خورشید تاب برداشت.

    It began to cast under pressure from the weight.

    تحت فشار وزن شروع به تاب برداشتن کرد.

    verb - intransitive

    دنبال شکار رفتن (سگ‌های شکاری)

    She trained her bloodhound to cast over long distances.

    او به سگ شکاری سنت اوبر خود آموزش داد تا در مسافت‌های طولانی دنبال شکار برود.

    Our dog loves to cast.

    سگ ما دوست دارد دنبال شکار برود.

    noun

    ریزش، طاس ریزی (در نرد)، مهره ریزی، طاس‌اندازی

    He had double fives on the first cast.

    بار اولی که تاس ریخت جفت پنج آورد.

    to cast light on something

    چیزی را روشن کردن

    verb - intransitive

    تغییر جهت دادن

    The boat suddenly cast to the left.

    قایق ناگهان به سمت چپ تغییر جهت داد.

    As we approached the shore, the ship suddenly cast to starboard.

    با نزدیک شدن به خشکی، کشتی شروع به تغییر جهت دادن به سمت راست خود کرد.

    noun

    تاس‌ریزی

    She eagerly awaited the outcome of her cast.

    او مشتاقانه منتظر نتیجه‌ی تاس‌اندازی‌اش بود.

    The final cast determined the winner of the tournament.

    تاس‌ریزی نهایی برنده‌ی مسابقات را مشخص کرد.

    noun

    (ماهیگیری) قلاب‌اندازی

    The angler's cast was accurate.

    قلاب‌اندازی ماهیگیر دقیق بود.

    His cast was perfect.

    قلاب‌اندازی‌اش عالی بود.

    noun

    رنگ سایه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی رنگ

    مشاهده

    a reddish cast

    سایه‌ای قرمز فام

    The artist used various paints to achieve different tones of gray with a greenish cast in his portrait.

    این هنرمند از رنگ‌های مختلف برای دستیابی به رنگ‌مایه‌های خاکستری با سایه‌های سبز رنگ در پرتره‌ی خود استفاده کرد.

    noun

    مجازی اثر، رد

    She couldn't hide the cast of bitterness in her words.

    او نمی توانست رد تلخی موجود در سخنانش را پنهان کند.

    The meeting ended with a cast of bitterness in her words.

    جلسه با ردی از تلخی در سخنان او به پایان رسید.

    noun

    سوار کردن (عمل) (در مسیر با وسیله‌ی نقلیه)

    She gave him a cast.

    او را سوار کرد.

    Can you give me a cast to the train station?

    آیا می‌توانید من را تا ایستگاه قطار سوار کنید؟

    noun

    (انگلیسی اسکاتلندی) کمک

    The local charity provided a cast to the homeless man.

    این مؤسسه‌ی خیریه‌ی محلی به مرد بی‌خانمان کمک کرد.

    She was grateful for the cast of neighbors.

    او از کمک همسایه‌ها سپاسگزار بود.

    noun

    حالت

    He was of an aristocratic cast.

    او قیافه و حالت اشرافی داشت.

    his cast of mind

    حالت روحی (فکری) او

    noun

    فضولات

    renal casts

    فضولات کلیوی

    This soil is enriched with earthworm cast.

    این خاک با فضولات کرم خاکی غنی شده است.

    noun

    جانورشناسی پوست (حشره)

    The cast of the insect was left behind after it molted.

    پوست حشره پس از پوست‌اندازی رها شد.

    The cast of the dragonfly was transparent.

    پوست سنجاقک شفاف بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد cast

    1. noun a throw to the side
      Synonyms:
      toss pitch throw fling hurl lob sling heave thrust casting projection launching shooting expulsion ejection propulsion tossing pitching flinging hurling lobbing slinging heaving thrusting
      Antonyms:
      retention keeping catch
    1. noun appearance; shade of color
      Synonyms:
      face look air manner appearance expression tone hue tinge tint complexion mien countenance semblance style visage turn stamp embodiment
    1. noun actors in performance
      Synonyms:
      actors players characters company troupe artists actresses roles parts dramatis personae list
    1. noun molded structure
      Synonyms:
      shape form figure mold replica copy duplicate embodiment facsimile sculpture conformation plaster
    1. verb throw aside
      Synonyms:
      throw toss drop pitch fling hurl chuck launch project drive impel thrust fire shed sling lob heave boot peg shy bung
      Antonyms:
      catch gather
    1. verb emit, give
      Synonyms:
      give shed spread scatter distribute spray emit deposit direct point aim radiate sprinkle bestow strew spatter train
      Antonyms:
      take receive
    1. verb calculate
      Synonyms:
      add count total figure compute sum number reckon foot tot forecast summate
    1. verb select for activity
      Synonyms:
      choose pick name assign allot delegate designate appoint determine decide upon arrange plan devise project detail blueprint chart give parts

    Phrasal verbs

    cast about

    1- جستجو کردن، کاویدن 2- نقشه ریختن، طرح کردن

    cast aside (or away)

    دور انداختن، ول کردن

    cast back

    1- به گذشته رجوع کردن، عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن

    cast down

    1- سرازیر شدن، به سوی پایین خم شدن یا رفتن 2- محزون شدن، سر به جیب تفکر فروبردن، نومید شدن

    cast on

    (در بافتن پیراهن پشمی و غیره) اولین ردیف بافتنی را بافتن

    Phrasal verbs بیشتر

    cast up

    1- قی کردن، بالا آوردن 2- به سوی بالا چرخیدن یا رفتن 3- جمع شدن، بالغ شدن بر

    Collocations

    cast a spell on

    طلسم کردن، سخت تحت‌تأثیر قرار دادن، مسحور کردن

    dental cast

    قالب دندان مصنوعی، قالب‌گیری دندان

    cast doubt on

    مورد شک قرار دادن

    cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

    drop (or cast) anchor

    (کشتی) لنگر انداختن، پهلو گرفتن، در جایی ساکن شدن، رحل اقامت افکندن

    Collocations بیشتر

    to cast one's ballot

    رأی (خود را) دادن

    cast loose

    از بند یا قید رها کردن یا شدن، آزاد کردن یا شدن

    cast (or draw) lots (for some thing)

    (برای چیزی) قرعه‌کشی کردن

    cast to the wind

    برباد دادن

    Idioms

    cast one's mind back to a time in the past

    به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

    throw (or cast) on the scrapheap

    دور انداختن

    cast (or put) a blight on something (or somebody)

    آفت زده کردن، دچار مصیبت کردن

    cast doubt on

    مورد شک قرار دادن

    cast (or read) one's horoscope

    بخت‌بینی، بخت کسی را دیدن، طالع کسی را دیدن

    Idioms بیشتر

    cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

    cast pearls before swine

    (مروارید جلو خوک ریختن) چیز ارزشمندی را به کسی که ارزش آن را نمی‌داند دادن، یاسین به گوش خر خواندن

    make (or cast) sheep's eyes at

    (با کم‌رویی و عشق) نگاه کردن به، نگاه عاشقانه و محجوبانه کردن

    cast the first stone

    در عیب‌جویی یا گناه‌نمایی پیش‌قدم شدن

    سوال‌های رایج cast

    شکل جمع cast چی میشه؟

    شکل جمع cast در زبان انگلیسی casts است.

    وجه وصفی حال cast چی میشه؟

    وجه وصفی حال cast در زبان انگلیسی casting است.

    سوم‌شخص مفرد cast چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد cast در زبان انگلیسی casts است.

    ارجاع به لغت cast

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «cast» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cast

    لغات نزدیک cast

    • - cassoulet
    • - cassowary
    • - cast
    • - cast (or draw) lots (for some thing)
    • - cast (or put) a blight on something (or somebody)
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    New York nevertheless nail technician navigator NBD nell nero growth stimulate still water stewardship stoplight sponge solitary platitude قبض قد گشنیز قلمبه قیراط فراکسیون فرشته‌ی مقرب قبح تقبیح تقبیح کردن قباحت مغرور فیزیوتراپی فیزیولوژی اغماض
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.