سومشخص مفرد:
castsوجه وصفی حال:
castingشکل جمع:
castsسینما و تئاتر بازیگران، هنرپیشگان
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
Members of the cast were all invited to dinner.
بازیگران همگی به شام دعوت شدند.
The cast of this movie are all women.
هنرپیشگان این فیلم همه زن هستند.
چیز قالبی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The cast was still hot.
این چیز قالبی هنوز داغ بود.
She carefully removed the cast from the mold.
او با دقت چیز قالبی را از قالب خارج کرد.
پزشکی گچ (پوشش سختی از جنس گچ برای بیحرکت کردن عضو شکسته یا عملشده)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
The cast on my arm feels heavy.
گچ روی بازویم سنگین است.
After wearing the cast for six weeks, his bone had healed completely.
پس از شش هفته درون گچ بودن، استخوان او کاملاً بهبود یافته بود.
سینما و تئاتر نقش ... را به کسی دادن، نقش ... را به عهدهی (کسی) گذاشتن، کسی را برای نقش ... انتخاب کردن
He is to be cast in the role of Hamlet.
قرار است نقش هملت را به او بدهند.
She was surprised to be casted as the villain in the production.
او از انتخاب شدن بهعنوان شخصیت شرور در این اثر شگفتزده شد.
انداختن، افکندن (نور یا سایه در جهتی خاص)
The lamp on the bedside table cast a soft light in the room.
لامپ روی میز کنار تخت، نور ملایمی را به اتاق میانداخت.
The sun cast long shadows on the ground
خورشید سایههای بلندی روی زمین میافکند.
انداختن (نگاه و غیره)
The teacher cast a stern glance at the misbehaving student.
معلم نگاهی درهم به دانشآموز بداخلاق انداخت.
The detective carefully cast a glance around the room.
کارآگاه با دقت نگاهی به اتاق انداخت.
ادبی افکندن، پرتاب کردن، انداختن (چیزی)
He cast the stone with all his might.
سنگ را با تمام توان پرتاب کرد.
She cast the stone into the river.
سنگ را درون رودخانه افکند.
Christ said, "let he who has not sinned cast the first stone."
عیسی گفت: «بگذارید آنکه عاری از گناه است سنگ اول را بیندازد.»
(ماهیگیری) انداختن (نخ قلاب)، نخ قلاب انداختن
He cast his line into the river.
نخ قلابش را درون رودخانه انداخت.
We spent all afternoon casting.
کل بعدازظهر مشغول نخ قلاب انداختن بودیم.
ریختن (فلز و غیره در قالب)، قالبگیری کردن
He cast the molten metal into a mold.
او فلز مذاب را در قالب ریخت.
We need to cast these iron bars for the construction project.
برای پروژهی ساختوساز باید این میلههای آهنی را قالبگیری کنیم.
جانورشناسی انداختن (پوست)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
The snake casts its skin.
مار پوست میاندازد.
As the summer approached, the snakes began to cast their skins.
با نزدیک شدن به تابستان، مارها شروع به انداختن پوست خود میکنند.
دادن (رأی)
I will cast my vote for the candidate who aligns with my beliefs.
من رأی خود را به نامزدی خواهم داد که با اعتقادات من همسو باشد.
The members of parliament are expected to cast their votes on the proposed bill tomorrow.
قرار است نمایندگان مجلس فردا به لایحهی پیشنهادی رأی بدهند.
ریختن (تاس)
The gambler cast his dice.
قمارباز تاس خود را ریخت.
She closed her eyes and cast the die.
چشمهایش را بست و تاس ریخت.
زودتر به دنیا آوردن (نوزاد)
The doctors had to induce labor in order for her to cast the baby safely.
پزشکان مجبور شدند زایمان را القا کنند تا او بتواند با خیال راحت نوزاد را زودتر به دنیا بیاورد.
She was forced to cast her twins.
مجبور شد دوقلوهایش را زودتر به دنیا بیاورد.
ورزش زمین زدن (حریف)، انداختن (روی تشک) (در کشتی)
He was able to cast his rival easily due to his superior strength.
با توجه به قدرت برترش توانست حریفش را بهراحتی زمین بزند.
The wrestler cast his opponent to the mat.
این کشتیگیر حریفش را روی تشک انداخت.
جمع زدن
The accountant casts every invoice.
حسابدار هر فاکتور را جمع میزند.
I cast the numbers in my head.
اعداد را در ذهنم جمع زدم.
گرفتن (طالع)
He eagerly awaited the moment when he could cast his friend's fortune.
او مشتاقانه منتظر لحظهای بود که بتواند طالع دوستش را بگیرد.
I cast your horoscope last night.
من دیشب فال تو را گرفتم.
قدیمی تصمیم گرفتن
The committee must cast by tomorrow.
کمیته باید تا فردا تصمیم بگیرد.
The jury will soon cast.
هیئتمنصفه بهزودی تصمیم خواهد گرفت.
(بافتنی) کور کردن (گره)
She meticulously cast each stitch.
با نهایت دقت هر گره را کور میکرد.
He cast 20 stitches
بیست گره را کور کرد.
پخش کردن (بهصورت زنده)
We're planning to cast our performance.
ما در حال برنامهریزی برای پخش کردن اجرای خود هستیم.
The conference will be casted on YouTube for those who couldn't attend.
این کنفرانس برای کسانی که نتوانستند در آن شرکت کنند، در یوتیوب پخش خواهد شد.
انگلیسی بریتانیایی بالا آوردن (استفراغ کردن)
The smell of the garbage made me cast.
بوی آشغال باعث شد بالا بیاورم.
After eating that dodgy kebab, he had no choice but to cast in the street corner.
بعد از خوردن آن کباب بهدردنخور، چارهای جز بالا آوردن در گوشهی خیابان نداشت.
انگلیسی بریتانیایی میوه دادن
The apple tree will cast soon.
این درخت سیب بهزودی میوه خواهد داد.
The cherry trees are beginning to cast.
درختان گیلاس شروع به میوه دادن میکنند.
قدیمی حدس زدن
They spent hours casting.
ساعتها به حدس زدن پرداختند.
We need to cast wider.
باید گستردهتر حدس بزنیم.
تاب برداشتن
The wood cast in the heat of the sun.
چوب زیر گرمای خورشید تاب برداشت.
It began to cast under pressure from the weight.
تحت فشار وزن شروع به تاب برداشتن کرد.
دنبال شکار رفتن (سگهای شکاری)
She trained her bloodhound to cast over long distances.
او به سگ شکاری سنت اوبر خود آموزش داد تا در مسافتهای طولانی دنبال شکار برود.
Our dog loves to cast.
سگ ما دوست دارد دنبال شکار برود.
ریزش، طاس ریزی (در نرد)، مهره ریزی، طاساندازی
He had double fives on the first cast.
بار اولی که تاس ریخت جفت پنج آورد.
to cast light on something
چیزی را روشن کردن
تغییر جهت دادن
The boat suddenly cast to the left.
قایق ناگهان به سمت چپ تغییر جهت داد.
As we approached the shore, the ship suddenly cast to starboard.
با نزدیک شدن به خشکی، کشتی شروع به تغییر جهت دادن به سمت راست خود کرد.
تاسریزی
She eagerly awaited the outcome of her cast.
او مشتاقانه منتظر نتیجهی تاساندازیاش بود.
The final cast determined the winner of the tournament.
تاسریزی نهایی برندهی مسابقات را مشخص کرد.
(ماهیگیری) قلاباندازی
The angler's cast was accurate.
قلاباندازی ماهیگیر دقیق بود.
His cast was perfect.
قلاباندازیاش عالی بود.
رنگ سایه
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی رنگ
a reddish cast
سایهای قرمز فام
The artist used various paints to achieve different tones of gray with a greenish cast in his portrait.
این هنرمند از رنگهای مختلف برای دستیابی به رنگمایههای خاکستری با سایههای سبز رنگ در پرترهی خود استفاده کرد.
مجازی اثر، رد
She couldn't hide the cast of bitterness in her words.
او نمی توانست رد تلخی موجود در سخنانش را پنهان کند.
The meeting ended with a cast of bitterness in her words.
جلسه با ردی از تلخی در سخنان او به پایان رسید.
سوار کردن (عمل) (در مسیر با وسیلهی نقلیه)
She gave him a cast.
او را سوار کرد.
Can you give me a cast to the train station?
آیا میتوانید من را تا ایستگاه قطار سوار کنید؟
(انگلیسی اسکاتلندی) کمک
The local charity provided a cast to the homeless man.
این مؤسسهی خیریهی محلی به مرد بیخانمان کمک کرد.
She was grateful for the cast of neighbors.
او از کمک همسایهها سپاسگزار بود.
حالت
He was of an aristocratic cast.
او قیافه و حالت اشرافی داشت.
his cast of mind
حالت روحی (فکری) او
فضولات
renal casts
فضولات کلیوی
This soil is enriched with earthworm cast.
این خاک با فضولات کرم خاکی غنی شده است.
جانورشناسی پوست (حشره)
The cast of the insect was left behind after it molted.
پوست حشره پس از پوستاندازی رها شد.
The cast of the dragonfly was transparent.
پوست سنجاقک شفاف بود.
1- جستجو کردن، کاویدن 2- نقشه ریختن، طرح کردن
دور انداختن، ول کردن
1- به گذشته رجوع کردن، عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن
1- سرازیر شدن، به سوی پایین خم شدن یا رفتن 2- محزون شدن، سر به جیب تفکر فروبردن، نومید شدن
(در بافتن پیراهن پشمی و غیره) اولین ردیف بافتنی را بافتن
1- قی کردن، بالا آوردن 2- به سوی بالا چرخیدن یا رفتن 3- جمع شدن، بالغ شدن بر
طلسم کردن، سخت تحتتأثیر قرار دادن، مسحور کردن
قالب دندان مصنوعی، قالبگیری دندان
مورد شک قرار دادن
1- تور ماهیگیری را گستردهتر کردن 2- ترفندها و روشهای متنوعتری را به کارزدن
(کشتی) لنگر انداختن، پهلو گرفتن، در جایی ساکن شدن، رحل اقامت افکندن
رأی (خود را) دادن
از بند یا قید رها کردن یا شدن، آزاد کردن یا شدن
cast (or draw) lots (for some thing)
(برای چیزی) قرعهکشی کردن
برباد دادن
cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن
throw (or cast) on the scrapheap
دور انداختن
cast (or put) a blight on something (or somebody)
آفت زده کردن، دچار مصیبت کردن
مورد شک قرار دادن
cast (or read) one's horoscope
بختبینی، بخت کسی را دیدن، طالع کسی را دیدن
1- تور ماهیگیری را گستردهتر کردن 2- ترفندها و روشهای متنوعتری را به کارزدن
(مروارید جلو خوک ریختن) چیز ارزشمندی را به کسی که ارزش آن را نمیداند دادن، یاسین به گوش خر خواندن
make (or cast) sheep's eyes at
(با کمرویی و عشق) نگاه کردن به، نگاه عاشقانه و محجوبانه کردن
در عیبجویی یا گناهنمایی پیشقدم شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cast» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cast