با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Chuck

tʃʌk tʃʌk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    chucked
  • شکل سوم:

    chucked
  • سوم‌شخص مفرد:

    chucks
  • وجه وصفی حال:

    chucking
  • شکل جمع:

    chucks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive informal
پرت کردن، پرتاب کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Chuck me the magazine.
- مجله رو پرت کن.
- Can you chuck me the keys so I can unlock the door?
- آیا می‌توانی کلیدها رو پرت کنی سمتم تا بتونم قفل در رو باز کنم؟
verb - transitive informal
دور انداختن، دور ریختن، بیرون ریختن
- He chucked the bottle through the window.
- بطری را از پنجره دور انداخت.
- I need to chuck these old shoes.
- باید این کفش‌های قدیمی رو دور بریزم.
verb - transitive informal
انگلیسی بریتانیایی قدیمی ول کردن (پایان دادن به رابطه‌ی عاشقانه با کسی)
- She chucked her boyfriend.
- دوست‌پسرش رو ول کرد.
- He decided to chuck her after realizing they had nothing in common.
- بعد از اینکه فهمید هیچ وجه اشتراکی با هم ندارن، تصمیم گرفت ولش کنه.
verb - transitive informal
ول کردن، ترک کردن (کار)
- He chucked his job.
- او شغلش را ول کرد.
- He knew it was time to chuck his job.
- می‌دانست که زمان آن رسیده که کارش را ترک کند.
verb - transitive informal
بیرون کردن، بیرون انداختن، اخراج کردن، به بیرون پرت کردن (شخص)
- We were chucked out of the meeting.
- ما را از جلسه بیرون کردند.
- He failed the exam and was chucked out of the university.
- او در امتحان رد شد و از دانشگاه اخراج گردید.
noun countable informal
عزیزم، جانم (برای خطاب قرار دادن کسی)
- Thanks for the help, chuck.
- ممنون از کمکت، عزیزم.
- I love your new haircut, chuck.
- عاشق مدل موی جدیدت هستم، جانم.
noun countable
مرغک، گیره (مته و غیره)
- The three-jaw chuck is a versatile tool used in metalworking and woodworking industries.
- گیره‌ی سه‌نظام ابزاری چندکاره است که در صنایع فلزکاری و نجاری از آن استفاده می‌شود.
- The chuck securely held the drill bit in place.
- مرغک مته را محکم در جای خود نگه داشت.
noun
نوازش زیرچانه
- She blushed when he gave her a chuck.
- وقتی زیر چانه‌اش رو نوازش کرد، سرخ شد.
- The child giggled as his father gave him a chuck.
- بعد از نوازش زیر چانه توسط پدرش، بچه خندید.
noun
غذا و آشپزی سردست (گوشت گاو)
- chuck roast
- گوشت سردست پخته
- The butcher recommended the chuck steak.
- قصاب استیک سردست را توصیه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chuck

  1. verb throw aside, throw away, throw out
    Synonyms: abandon, can, cast, desert, discard, ditch, eighty-six, eject, fire, fling, flip, forsake, give the heave ho, heave, hurl, jettison, junk, launch, pitch, quit, reject, relinquish, renounce, scrap, shed, shy, sling, slough, toss
    Antonyms: keep

Phrasal verbs

Idioms

  • chuck it!

    (انگلیس - عامیانه) ول کن!، دست بردار!، بس است!

  • chuck out of something

    (انگلیس - عامیانه) اخراج شدن یا کردن، بیرون کردن

  • chucker out

    (انگلیس - عامیانه) کسی که اشخاص ناباب را از میخانه یا مهمانی و غیره بیرون می‌کند (در امریکا می‌گویند: bouncer)

ارجاع به لغت chuck

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chuck» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chuck

لغات نزدیک chuck

پیشنهاد بهبود معانی