Chubby

ˈtʃʌbi ˈtʃʌbi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    chubbier
  • صفت عالی:

    chubbiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
تپلو، تپل، خپل، چاق، چاقالو، گوشتالو، چاق‌وچله، گامبو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- a chubby baby
- نوزاد چاق‌وچله
- The chubby baby giggled as he played with his toys.
- بچه‌ی تپلو درحالی‌که با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کرد، قهقهه زد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chubby

  1. adjective slightly fat
    Synonyms:
    fatty plump tubby chunky stout fleshy round portly husky hefty big full-figured ample pudgy plumpish podgy flabby roly-poly rotund pleasingly plump butterball bearish buxom zaftig
    Antonyms:
    thin slim skinny

ارجاع به لغت chubby

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chubby» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/chubby

لغات نزدیک chubby

پیشنهاد بهبود معانی