فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Skinny

ˈskɪni ˈskɪni

شکل جمع:

skinnies

صفت تفضیلی:

skinnier

صفت عالی:

skinniest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

لاغر، نحیف، استخوانی، پوست‌واستخوان، پوستی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

a skinny woman

زنی لاغر

The skinny boy struggled to lift the heavy box by himself.

پسر نحیف سعی کرد جعبه‌ی سنگین را به تنهایی بلند کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skinny

  1. adjective very thin
    Synonyms:
    thin lean slender scrawny skin-and-bone underweight lanky gaunt bony emaciated spare lank malnourished rawboned undernourished angular skeletal scraggy twiggy like a rail
    Antonyms:
    fat heavy chubby plump overweight thick

ارجاع به لغت skinny

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skinny» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/skinny

لغات نزدیک skinny

پیشنهاد بهبود معانی