فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bony

ˈboʊni ˈbəʊni

صفت تفضیلی:

bonier

صفت عالی:

boniest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

استخوانی، استخوان‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Some fish are bony.

برخی ماهی‌ها خیلی استخوان دارند.

A bony structure covers its legs.

پاهای آن (جانور) از یک ساختار استخوانی پوشیده شده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the bony hands of the old carpenter

دست‌های استخوانی نجار پیر

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bony

  1. adjective of or like bone
    Synonyms:
    hard osseous skeletal anatomical ossified
  1. adjective thin
    Synonyms:
    skinny lean underweight thin scrawny gaunt emaciated anorexic
    Antonyms:
    fat heavy overweight plump beefy

ارجاع به لغت bony

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bony» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bony

لغات نزدیک bony

پیشنهاد بهبود معانی