امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bony

ˈboʊni ˈbəʊni
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    bonier
  • صفت عالی:

    boniest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    استخوانی، استخوان‌دار
    • - Some fish are bony.
    • - برخی ماهی‌ها خیلی استخوان دارند.
    • - A bony structure covers its legs.
    • - پاهای آن (جانور) از یک ساختار استخوانی پوشیده شده است.
    • - the bony hands of the old carpenter
    • - دست‌های استخوانی نجار پیر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bony

  1. adjective of or like bone
    Synonyms: skeletal, anatomical, ossified, hard, osseous
  2. adjective thin
    Synonyms: emaciated, skinny, scrawny, lean, gaunt, underweight, anorexic
    Antonyms: fat, beefy, plump, heavy, overweight

ارجاع به لغت bony

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bony» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bony

لغات نزدیک bony

پیشنهاد بهبود معانی