آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ مرداد ۱۴۰۳

    Give

    ɡɪv ɡɪv

    گذشته‌ی ساده:

    gave

    شکل سوم:

    given

    سوم‌شخص مفرد:

    gives

    وجه وصفی حال:

    giving

    معنی give | جمله با give

    verb - transitive A1

    واگذار کردن، دادن (به)، دادن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    Iraj gave me a book.

    ایرج کتابی به من داد.

    Yesterday, he gave his daughter in marriage.

    دیروز دخترش را شوهر داد.

    verb - transitive

    بخشیدن، اهدا کردن، تقدیم کردن، هدیه دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    He gave me a book for Nowruz.

    به مناسبت نوروز کتابی به من هدیه کرد.

    verb - transitive

    فدا کردن، تسلیم کردن، وقف کردن، تخصیص دادن

    He gave his weapon to the police.

    او سلاح خود را به پلیس تسلیم کرد.

    She gave her life to literature.

    او عمر خود را وقف ادبیات کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They gave their lives for their country.

    آن‌ها جان خود را فدای وطن کردند.

    verb - transitive

    سرایت دادن

    He gave us his cold.

    سرماخوردگی خود را به ما سرایت داد.

    verb - transitive

    بیان کردن، شرح دادن

    verb - transitive

    نسبت دادن به

    verb - transitive

    ارائه دادن، به معرض نمایش گذاشتن

    He gave us his thanks.

    مراتب تشکر خود را به ما ابراز داشت.

    The snow was heavy and the ceiling gave.

    برف سنگین بود و طاق فروریخت.

    verb - transitive

    پرداخت کردن

    verb - transitive

    فروختن

    She gives herself for money.

    آن زن خود را در مقابل پول می‌فروشد.

    verb - transitive

    راه داشتن به، منتهی شدن‌ به

    The window gives to the garden.

    پنجره رو به باغ است.

    verb - intransitive

    رساندن، افکندن

    Give my greeting to your brother.

    سلام مرا به برادرتان برسانید.

    verb - intransitive

    اتفاق افتادن

    verb - intransitive

    - کردن

    to give a suggestion

    پیشنهاد کردن

    He gave a long speech.

    نطقی طولانی کرد.

    noun

    دهش

    noun

    خمش

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد give

    1. verb contribute, supply, transfer
      Synonyms:
      provide supply transfer grant bestow convey deliver donate furnish commit present cede dispense award allow entrust transmit confer relinquish hand over permit bequeath will administer vouchsafe deed gift pass out hand out dish out parcel out dole out allot shell out fork over ante up pony up sell tip throw in subsidize pass down hand down remit make over part with turn over let have come across lay upon heap upon lavish upon resign
      Antonyms:
      keep hold take
    1. verb communicate
      Synonyms:
      express transmit deliver announce state impart issue publish air utter present broadcast notify put transfer supply furnish carry ventilate vent emit render pronounce read be a source of
      Antonyms:
      withhold conceal keep refrain
    1. verb demonstrate, proffer
      Synonyms:
      show present offer provide display extend furnish produce indicate manifest render administer issue tender bestow proffer set forth yield evidence hold out pose put on confer minister return
      Antonyms:
      keep
    1. verb yield, collapse
      Synonyms:
      allow cede concede relinquish surrender give way fall fail weaken bend relax retreat recede contract shrink crumble collapse crumple sag sink bow to grant hand over devote lend open retire go fold fold up cave break slacken flex relent
      Antonyms:
      withstand hold up fight
    1. verb perform action
      Synonyms:
      do make cause produce occasion engender perform direct lead devote apply address turn throw bend buckle down

    Phrasal verbs

    give away

    اهدا کردن، بخشیدن، تقدیم کردن، پیشکش کردن (بخشیدن چیزی به کسی بدون درخواست پول)

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) فاش کردن، لو دادن، برملا کردن، افشا کردن

    (از روی اشباهی مهلک) گل بدی را دریافت کردن، امتیاز دادن، بازی را واگذار کردن، پیروزی را به حریف تقدیم کردن

    (نسبت‌به فردی) احساسات پنهان خود را آشکار کردن

    (در مراسم ازدواج) عروس را به داماد سپردن (همراهی زن درحال ازدواج به سمت شریک زندگی آینده‌اش در جلوی کلیسا و صدور اجازه‌ی ازدواج)

    give back

    پس دادن، برگرداندن

    کمک‌ دادن، همکاری کردن، هم‌بخشی کردن

    give forth

    بیرون دادن، منتشر کردن، جاری کردن

    give in

    تسلیم شدن، دست برداشتن

    تسلیم کردن، دادن، ارائه دادن

    شکست را پذیرفتن، تسلیم شدن

    give off

    منتشر کردن، پخش کردن، متصاعد کردن، دادن (بو و حرارت و غیره)، آزاد کردن (گاز و غیره)

    Phrasal verbs بیشتر

    give out

    اعلام کردن، آشکار کردن

    بیرون دادن، بیرون ریختن

    توزیع کردن، پخش کردن

    شکست خوردن، موفق نشدن

    از حال رفتن، غش کردن

    give over

    دست نگه داشتن، متوقف شدن

    سپردن، واگذار کردن، تفویض کردن

    تسلیم شدن

    give up

    دست کشیدن، تسلیم شدن، منصرف شدن (از حدس زدن چیزی)

    رها کردن، از دست دادن، چشم‌پوشی کردن، صرف‌نظر کردن، واگذار کردن، دل کندن

    دل‌سرد شدن، منصرف شدن، دست کشیدن، ادامه ندادن، کنار گذاشتن (ادامه ندادن کاری به‌خاطر سختی زیاد)

    ترک کردن، ول کردن، کنار گذاشتن، دست کشیدن (ترک کردن عادت)

    دست کشیدن، رها کردن، کنار گذاشتن (انجام ندادن کاری که معمولاً انجام می‌شود)

    قطع رابطه کردن، رها کردن، دست کشیدن

    قطع امید کردن، انتظار کسی را نکشیدن، ناامید شدن (از آمدن کسی)

    تسلیم شدن، تحویل دادن (خود را تسلیم کسی کردن)

    Collocations

    give ground

    عقب‌نشینی کردن، تسلیم شدن، سر فرود آوردن

    Idioms

    give birth

    زاییدن، به دنیا آوردن، وضع حمل کردن

    give ground

    عقب‌نشینی کردن، کوتاه آمدن

    give it to

    (عامیانه) سرزنش کردن، تنبیه کردن، کتک زدن

    give notice to

    اعلام کردن به، اخطار کردن، آگاهی دادن

    give or take

    با یه مقدار بالا یا پایین، یه‌کم این‌ور اون‌ور، بگی‌نگی، حدوداً، تقریباً (کمی بیشتر یا کمتر از مقدار یا زمان ذکر شده)

    Idioms بیشتر

    give to understand (or believe)

    فهماندن، وانمود کردن، حالی کردن

    سوال‌های رایج give

    گذشته‌ی ساده give چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده give در زبان انگلیسی gave است.

    شکل سوم give چی میشه؟

    شکل سوم give در زبان انگلیسی given است.

    وجه وصفی حال give چی میشه؟

    وجه وصفی حال give در زبان انگلیسی giving است.

    سوم‌شخص مفرد give چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد give در زبان انگلیسی gives است.

    ارجاع به لغت give

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «give» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/give

    لغات نزدیک give

    • - gist
    • - gittern
    • - give
    • - give (free) rein to
    • - give (or bend) ear
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.