امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sell

sel sel sel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sold
  • شکل سوم:

    sold
  • سوم‌شخص مفرد:

    sells
  • وجه وصفی حال:

    selling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A2
فروختن، به فروش رفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- His name on the cover will sell the book.
- اسم او روی جلد موجب فروش کتاب خواهد شد.
- Advertising sells products.
- تبلیغات باعث فروش محصولات می‌شود.
- Colored pictures sell newspapers.
- عکس رنگی باعث فروش روزنامه است.
- Apples sell at three for a dollar.
- سیب‌ها هر سه تا یک دلار فروخته می‌شوند.
- These hats sell for ten dollars each.
- این کلاه‌ها هرکدام ده دلار به فروش می‌رسد.
- I knew the tickets would not sell.
- می‌دانستم که بلیط‌ها خریدار نخواهد داشت.
- Bicycles are selling briskly.
- دوچرخه‌ها خوب به فروش می‌رسند.
- a project that won't sell
- طرحی که خواهان ندارد
- I sold my house.
- خانه‌ام را فروختم.
- Faust sold his soul to the devil.
- فاوست روح خود را به شیطان تسلیم کرد.
- His father sells insurance.
- پدرش فروشنده‌ی بیمه است.
- Hossein sells rugs.
- حسین فرش می‌فروشد.
- buying and selling
- خرید و فروش
- Nicol wants to sell her car.
- نیکول می‌خواهد اتومبیل خود را بفروشد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
خیانت کردن، عهدشکنی کردن
- a man who sold his country
- مردی که وطن خود را فروخت
- Jack won their confidence to sell them.
- جک اعتماد آن‌ها را جلب کرد تا به آن‌ها نارو بزند.
- Everyone believed that America was sold in 1917-19.
- همه معتقد بودند که در 1917-19 سر امریکا کلاه رفته بود.
verb - transitive
قبولاندن، ترغیب کردن، تشویق کردن
- He had a tough time selling his dad on the idea.
- قبولاندن آن عقیده به پدرش دشوار بود.
- We must sell children on reading.
- باید کودکان را به خواندن ترغیب کنیم.
noun countable
فروش
- hard sell
- فروش همراه با اصرار و فشار
noun countable
حقه، کلک، شوخی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sell

  1. verb exchange an object for money
    Synonyms:
    advertise auction bargain barter be in business boost clinch the deal close close the deal contract deal in dispose drum dump exchange handle hawk hustle market merchandise move peddle persuade pitch plug puff push put across put up for sale retail retain snow soft sell soft soap spiel stock sweet talk trade traffic unload vend wholesale
    Antonyms:
    buy
  1. verb betray
    Synonyms:
    beguile break faith bunk cross deceive deliver up delude disappoint double-cross fail four-flush give away give up mislead play false rat on sell down the river stab in the back surrender take in violate
    Antonyms:
    guard protect

Phrasal verbs

  • sell off

    یکجا و ارزان فروختن

  • sell out

    کل اجناس را فروختن، همه‌چیز را فروختن

    نارو زدن، بد عهدی کردن، خیانت کردن

  • sell up

    اموال شخص مقروض را فروختن (برای دادن به طلبکاران)

Idioms

  • sell a bill of goods

    کلاه سر کسی گذاشتن، وعده‌ی پوچ دادن، در باغ سبز نشان دادن

  • sell oneself

    1- خود فروشی کردن 2- (عامیانه) بازار خود را گرم کردن، از خود تعریف کردن

  • sell short

    1- (سهام و اوراق بهادار و غیره) پیش از خرید فروختن، پیش از به دست آوری فروختن ( 2 (short sale- دست کم گرفتن، کم‌ارزش‌تر از آنچه هست پنداشتن

ارجاع به لغت sell

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sell

لغات نزدیک sell

پیشنهاد بهبود معانی