امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Snow

snoʊ snəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    snowed
  • شکل سوم:

    snowed
  • سوم‌شخص مفرد:

    snows
  • وجه وصفی حال:

    snowing
  • شکل جمع:

    snows

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A1
آب‌و‌هوا برف link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Children love to play in the snow.
- کودکان عاشق برف‌بازی هستند.
- We eagerly waited for the first snow of the winter.
- ما مشتاقانه منتظر اولین برف زمستانی بودیم.
- The snow glistened under the bright sunlight.
- برف زیر نور شدید خورشید می‌درخشید.
noun slang uncountable informal
کوکائین
- The police intercepted a shipment of snow.
- پلیس یک محموله‌ی کوکائین را توقیف کرد.
- The dealer had packaged the snow in small plastic bags.
- ساقی کوکائین را در کیسه‌های پلاستیکی کوچک بسته‌بندی کرده بود.
verb - intransitive A2
آب‌و‌هوا برف باریدن، برف آمدن
- It will snow tomorrow, covering the ground in white.
- فردا برف خواهد بارید و زمین سفیدپوش می‌شود.
- It started to snow just as we arrived at the café.
- درست زمانی که به کافه رسیدیم برف شروع به باریدن کرد.
- The weather forecast predicts it will snow tomorrow.
- هواشناسی برای فردا بارش برف را پیش‌بینی می‌کند.
verb - transitive informal
انگلیسی آمریکایی (با حرف زدن بسیار و ارائه‌ی حجم وسیعی از اطلاعات) گول زدن، اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن
- The con artist attempted to snow the victims with false promises.
- فرد شارلاتان سعی کرد تا با وعده‌های دروغین قربانیان را اغفال کند.
- He attempted to snow the committee with false statistics.
- او تلاش کرد تا با استفاده از اطلاعات آماری نادرست، کمیته را فریب دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد snow

  1. noun the small, soft, white pieces of ice that sometimes fall from the sky when it is cold, or the white layer on the ground and other surfaces that it forms
    Synonyms:
    blizzard snowfall coke firn snow flurry blow graupel nose-candy snowstorm c
  1. noun Frozen vapor
    Synonyms:
    sleet snow crystal snowflake slush snowdrift snowbank snow blanket powder snow snowfall snow pack fall of snow snow field
  1. noun A drug
    Synonyms:
    opium cocaine coke heroin
  1. verb To fall or let fall as snow
    Synonyms:
    storm whiten blanket spit snow blizzard cover pelt shower sleet
  1. verb To mislead
    Synonyms:
    bamboozle overawe beguile hoodwink to pull the wool over someone's eyes pull the wool over someone's eyes lead by the nose play false
  1. noun English writer of novels about moral dilemmas in academe (1905-1980)
    Synonyms:
    C. P. Snow charles percy snow Baron Snow of Leicester
  1. adjective
    Synonyms:
    nival niveous snowy

Phrasal verbs

  • snow under

    مشغله‌ی زیاد داشتن، بیش ازحد توانایی در کاری مستغرق شدن

ارجاع به لغت snow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «snow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/snow

لغات نزدیک snow

پیشنهاد بهبود معانی