خریدن، خرید، ابتیاع، تطمیع کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
David bought a new car.
داوود اتومبیل نویی خرید.
Julie bought herself a dress.
جولی برای خودش پیراهنی خرید.
Let me buy you a drink.
اجازه بدهید برایتان مشروبی بخرم.
He cannot afford to buy it.
توان خریدش را ندارد.
buying victory with human lives
کسب پیروزی به قیمت جان انسانها
Money can't buy good health.
پول سلامتی نمیآورد (نمیخرد).
He was one of the judges who couldn't be bought.
او یکی از قضاتی بود که نمیشد او را با پول خرید.
I can't buy this excuse.
این بهانه را نمیتوانم بپذیرم.
a good (or bad) buy
معاملهی مقرون به صرفه (یا ضرر)، خرید خوب (بد)
This rug was quite a buy.
این فرش خرید کاملاً خوبی بود.
We bought in lots of coal before the strike.
قبل از اعتصاب مقدار زیادی زغالسنگ خریدیم.
She tried to buy off the police.
سعی کرد به پلیس رشوه بدهد.
This airline has been bought out by a German company.
این خط هوایی توسط یک شرکت آلمانی خریداری شده است.
They tried to buy time by lengthening the negotiations.
آنان کوشیدند با کش دادن مذاکرات وقت اضافی به دست آورند.
The tickets were all bought up in one hour.
همهی بلیطها ظرف یک ساعت به فروش رسید.
1- سهم (در چیزی) خریدن 2- (در حراج و مزایده) خریدن جنس توسط خود فروشنده (چون قیمتهای پیشنهادی کافی نیست) 3-(عامیانه) پول دادن (برای عضویت یا شرکت در کاری) 4- (برای روز مبادا) خریدن
با پول مصالحه کردن، تطمیع کردن، رشوه دادن
سهم کسی را خریدن
(در مقابل کاری یا چیزی) وقت اضافه به دست آوردن
کلیهی موجودی را خریدن، (در نتیجهی خرید) تمام کردن یا شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «buy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buy