امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Redeem

rɪˈdiːm rɪˈdiːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    redeemed
  • شکل سوم:

    redeemed
  • سوم‌شخص مفرد:

    redeems
  • وجه وصفی حال:

    redeeming

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
باز خریدن، از گرو در آوردن، رهایی دادن، پرداخت کردن، جبران کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He wanted to redeem the house which he had sold the year before.
- او می‌خواست خانه‌ای را که پارسال فروخته بود، پس بخرد.
- They redeemed their lost territories.
- آنان سرزمین‌های از دست‌رفته‌ی خود را پس گرفتند.
- She redeemed her championship by winning twice.
- با دو بار بردن مقام قهرمانی خود را دوباره به دست آورد.
- Soon, I am going to redeem the mortgage on my house.
- به‌زودی خانه‌ی خود را از رهن در خواهم آورد.
- You can redeem your bonds at our central office.
- اوراق قرضه را می‌توانید در اداره‌ی مرکزی ما نقد کنید.
- the cost of redeeming captured soldiers
- هزینه‌ی آزاد کردن سربازان اسیر
- He came to this world to redeem us from sin.
- او برای رهانیدن ما از گناه به این جهان آمد.
- He redeemed his promise to stand by the army.
- او به قول خود در حمایت از ارتش وفا کرد.
- to redeem a blunder
- اشتباه را جبران کردن
- The criminal redeemed himself by saving a drowning child.
- آن تبهکار با نجات دادن کودک مغروق خود را مقرب کرد.
- His superb acting redeems this otherwise boring movie.
- ایفای (نقش) عالی او این فیلم از هرجهت ملال‌انگیز را توجیه می‌کند.
- This bad-tempered man's sole redeeming quality is his honesty.
- یگانه خصلت ارزشمند نمای این مرد بدخلق درستکاری اوست.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد redeem

  1. verb recover possession
    Synonyms:
    buy back buy off call in cash cash in change cover defray discharge exchange get back make good pay off purchase ransom recapture reclaim recoup regain reinstate repay replevin replevy repossess repurchase restore retrieve settle take in trade in win back
    Antonyms:
    forfeit lose
  1. verb free; buy the freedom of
    Synonyms:
    deliver disenthrall disimprison emancipate extricate liberate loose manumit pay ransom ransom release rescue save set free unbind unchain unfetter
    Antonyms:
    abandon forfeit
  1. verb atone for; compensate
    Synonyms:
    abide by absolve acquit adhere to balance carry out compensate counterbalance counterpoise countervail defray discharge fulfill hold to keep keep the faith make amends make good make up for meet offset outweigh perform redress rehabilitate reinstate restore satisfy save set off
    Antonyms:
    disregard ignore

Collocations

  • the redeemer

    عیسی، ناجی، نجات‌دهنده، رستگارگر

ارجاع به لغت redeem

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «redeem» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/redeem

لغات نزدیک redeem

پیشنهاد بهبود معانی