فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pay Off

ˈpeɪˈɒf peɪɒf

معنی‌ها

phrasal verb

پرداخت کردن، تسویه کردن

phrasal verb

رشوه دادن، تطمیع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
phrasal verb

انتقام گرفتن، تقاص گرفتن

phrasal verb

مثمر ثمر بودن، نتیجه‌ی مطلوب دادن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pay off

  1. phrasal verb bribe (especially to deter oversight)
  1. phrasal verb become worthwhile; to produce a net benefit
  1. phrasal verb pay back; to repay
  1. phrasal verb pay back (repay, pay off) the entirety of a loan

ارجاع به لغت pay off

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pay off» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pay off

لغات نزدیک pay off

پیشنهاد بهبود معانی