Loose

luːs luːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    looser
  • صفت عالی:

    loosest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
شل، سست، لق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- his loose knees
- زانوهای سست او
- He has a loose tongue.
- دهان او لق است.
- He is a loose thinker.
- او سطحی فکر می‌کند.
- loose talk
- حرف مفت
- a loose analogy
- قیاس سرسری
- a loose translation
- ترجمه‌ی آزاد
- a loose life
- زندگی آمیخته با هرزگی
- loose soil
- خاک شل (یا نرم)
- He plays loosely and self-assured.
- او با خونسردی و اعتمادبه‌نفس بازی می‌کند.
- The police arrested him and loosed him with a warning.
- پلیس او را گرفت و با اخطار آزادش کرد.
- loose sheets
- صفحات جدا (به‌هم الصاق نشده)
- loose hair
- موی افتاده (ریخته)
- Bonds of friendship had been loosed.
- رشته‌های الفت سست‌شده بودند.
- His limbs had been loosed by old age.
- پیری دست و پای او را سست کرده بود.
- to loose an arrow into the air
- پیکانی را به‌سوی آسمان رها کردن
- This will loose the bowels.
- این مزاج را روانی شکم می‌دهد.
- a loose belt
- کمربند شل (که سفت بسته نشده)
- a loose ball
- (فوتبال و ...) توپ رها، توپ بی‌صاحب
- a loose tooth
- دندان لق
- a loose brick in a wall
- آجر لق در دیوار
- The table's leg has become loose.
- پایه‌ی‌ میز لق شده‌است.
- His shoelace was too loose and his shoe fell off.
- بند کفش او خیلی شل بود و کفش از پایش درآمد.
- The rope is loose, pull it some more.
- طناب شل است، آن را بیشتر بکش.
- Loose ribbons were fluttering in the wind.
- روبان‌های آویخته در باد تکان می‌خوردند.
- The wind kept slamming the loose shutters.
- باد مرتباً کرکره‌های (پنجره‌ی) باز را به‌هم می‌زد.
- Loose skin was hanging from the old man's chin.
- پوست شل از چانه‌ی پیر مرد آویزان بود.
- cloth of loose texture
- پارچه‌ی شل‌‌بافت
- loose sugar
- شکر بسته‌بندی‌نشده(فله)
- Do you want loose pistachios or packaged pistachios?
- پسته‌ی بسته‌بندی‌شده می‌خواهید یا بسته‌بندی‌شده؟
- loose cash
- پول در دسترس، پول جیب
- loose funds
- وجوه تخصیص‌نیافته
- loose hours
- ساعات فراغت
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
گشاد، ول، آزاد، فراخ
- loose clothing
- جامه‌ی شل و ول (گل و گشاد)
- a loose convict
- تبهکار ول (در شهر)
- These pants are too loose for me.
- این شلوار برایم خیلی گشاد است.
adjective
بی‌پایه، بی‌قاعده
adjective
بی‌ربط، لوس و ننر
adjective
هرزه، بی‌بندوبار، شهوت‌ران، ولنگار
- a loose woman
- زن خراب
adjective
(رنگ) ناپایدار، غیر ثابت، بی لگام، لجام گسیخته، سرسری، سطحی
- a loose color
- رنگی که زود می‌پرد
adjective
(ترجمه و رونویسی و غیره) آزاد، نادقیق، با بی دقتی
adjective
(مزاج) اسهالی
- loose bowels
- مزاج (روده‌های) اسهالی
- loose stool
- مدفوع شل
verb - transitive
شل و سست شدن
verb - transitive
منتفی کردن
verb - transitive
رهاکردن، درکردن (گلوله و غیره)
- a lion loose in streets
- شیری رها شده در خیابانها
- They loosed a rain of bullets on us.
- بارانی از گلوله به سوی ما شلیک کردند.
- a horse loose of its tether
- اسبی که از افسار خود رها شده
verb - transitive
برطرف کردن، حل کردن، پرداختن
verb - transitive
از قید مسئولیت آزاد ساختن، سبکبار کردن، نرم و آزاد شدن
- After two days,he was let loose.
- پس از دو روز آزاد شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد loose

  1. adjective not tight; unconstrained
    Synonyms: apart, asunder, at large, baggy, clear, detached, disconnected, easy, escaped, flabby, flaccid, floating, free, hanging, insecure, lax, liberated, limp, loosened, movable, not fitting, relaxed, released, separate, slack, slackened, sloppy, unattached, unbolted, unbound, unbuttoned, uncaged, unclasped, unconfined, unconnected, undone, unfastened, unfettered, unhinged, unhooked, unlatched, unlocked, unpinned, unrestrained, unrestricted, unsecured, unshackled, untied, wobbly
    Antonyms: constrained, restricted, taut, tight
  2. adjective indefinite, vague
    Synonyms: detached, diffuse, disconnected, disordered, ill-defined, imprecise, inaccurate, indistinct, negligent, obscure, rambling, random, remiss
    Antonyms: clear, definite, precise, strict
  3. adjective promiscuous
    Synonyms: abandoned, capricious, careless, corrupt, debauched, disreputable, dissipated, dissolute, easy, fast, heedless, high living, immoral, imprudent, inconstant, lax, lewd, libertine, licentious, light, negligent, out of control, playing, profligate, rash, reckless, speeding, swinging, thoughtless, unchaste, unmindful, unrestrained, wanton
    Antonyms: clean, decent, moral
  4. verb set free; unbind
    Synonyms: alleviate, become unfastened, break up, deliver, detach, discharge, disconnect, disengage, disenthrall, disjoin, ease, ease off, emancipate, extricate, free, let go, let out, liberate, manumit, mitigate, relax, release, separate, slacken, unbar, unbolt, unbuckle, unbutton, unchain, unclasp, undo, unfasten, unfix, unhitch, unhook, unlace, unlash, unlatch, unleash, unlock, unloose, unpin, unscrew, unsnap, unstick, unstrap, untie, untighten, work free, work loose
    Antonyms: bind, limit, restrict, tighten

Collocations

  • break loose

    (با زور) آزاد یا رها شدن، از قید راحت شدن، ول شدن

  • cast loose

    از بند یا قید رها کردن یا شدن، آزاد کردن یا شدن

Idioms

  • let loose (with)

    1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول دادن، ول کردن

  • loose lips sink ships

    زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد

  • on the loose

    (عامیانه) 1- آزاد، غیرمحبوس، ول 2- مشغول عیش و عشرت

  • set (or turn) loose

    آزاد کردن (از اسارت یا تله یا گرفتاری و غیره)، رهایی بخشیدن

ارجاع به لغت loose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «loose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/loose

لغات نزدیک loose

پیشنهاد بهبود معانی