فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Unhinged

ʌnˈhɪndʒd ʌnˈhɪndʒd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    نامتعادل، افسارگسیخته، دچار اختلال روانی، (عامیانه) خل
    • - The stress of this job has unhinged many workers.
    • - استرس این شغل، بسیاری از کارگران را دچار اختلال روانی کرده است..
    • - The others know that you are unhinged.
    • - بقیه می‌دانند که تو خل هستی.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد unhinged

  1. adjective demented
    Synonyms: bananas, batty, berserk, bonkers, confused, crazed, crazy, deranged, disturbed, insane, loopy, lunatic, mad, maniac, manic, mental, out of one’s mind, out to lunch, touched, unbalanced
    Antonyms: sane, stable

ارجاع به لغت unhinged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unhinged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unhinged

لغات نزدیک unhinged

پیشنهاد بهبود معانی