امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Unhinge

ʌnˈhɪndʒ ʌnˈhɪndʒ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
از لولا در آوردن، مختل کردن، باز کردن، گشودن، دچار اختلال حواس کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The death of his sons unhinged the old man.
- مرگ دو پسرش حواس پیرمرد را مختل کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unhinge

  1. verb To detach
    Synonyms:
    unhitch dislodge detach disconnect disjoint disengage distract fluster separate unbalance disunite uncouple unfasten unsettle upset
  1. verb To upset
    Synonyms:
    unbalance derange disorder craze perturb madden disquiet trouble cark distract

ارجاع به لغت unhinge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unhinge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unhinge

لغات نزدیک unhinge

پیشنهاد بهبود معانی