گذشتهی ساده:
maddenedشکل سوم:
maddenedسومشخص مفرد:
maddensوجه وصفی حال:
maddeningدیوانه کردن یا شدن، عصبانی کردن یا شدن، خشمگین کردن یا شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The constant noise began to madden him.
سروصدای مداوم او را دیوانه کرد.
Her inability to focus on the task at hand seemed to madden her boss.
به نظر میرسید که ناتوانی او در تمرکز روی کار، رئیسش را عصبانی کرده است.
I was madden by her unreasonable worries.
از نگرانیهای بیدلیل او دیوانه شدهام.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «madden» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/madden