شکل جمع:
disordersبینظمی، اختلال، بیترتیبی، اشفتگی، کسالت، برهم زدن، مختل کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to be in disorder
نامرتب یا درهم ریخته بودن
The soldiers retreated in disorder.
سربازان به طور نامرتب عقبنشینی کردند.
The disorder of the room's furniture was incredible!
درهم ریختگی اسباب اتاق باورکردنی نبود!
The cities are calm, but the disorder in the rural areas is still going on.
شهرها آرام شدهاند؛ ولی در نواحی روستایی آشوب هنوز ادامه دارد.
mental disorder
بیماری روانی، اختلال حواس
the disorders caused by vitamin deficiency
اختلالات ناشی از کمبود ویتامینها
The new secretary has disordered all of the files.
منشی جدید همهی پروندهها را به هم ریخته است.
Eating junk food disordered his digestive system.
خوردن هلههوله دستگاه گوارش او را دچار اختلال کرد.
Those events were shocking enough to disorder anybody's mind.
آن رویدادها آنقدر تکاندهنده بود که هر کس را پریشان میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disorder» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disorder