امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disorderliness

آخرین به‌روزرسانی:

معنی

noun
بی‌نظمی، اختلال، به‌هم‌خوردگی، آشفتگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disorderliness

  1. noun A lack of order or regular arrangement
    Synonyms: chaos, clutter, confusedness, confusion, derangement, disarrangement, disarray, disorder, disorderedness, disorganization, jumble, mess, mix-up, muddle, muss, scramble, topsy-turviness, tumble, snafu
  2. noun The state of being messy or unkempt
    Synonyms: messiness, sloppiness, disarray, slovenliness, untidiness
  3. noun The quality or condition of being unruly
    Synonyms: fractiousness, indocility, intractability, intractableness, obstinacy, obstinateness, obstreperousness, recalcitrance, recalcitrancy, rowdiness, disorder, refractoriness, uncontrollability, uncontrollableness, ungovernableness, unmanageability, unruliness, untowardness, wildness, rowdyism, roughness
    Antonyms: orderliness

ارجاع به لغت disorderliness

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disorderliness» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disorderliness

لغات نزدیک disorderliness

پیشنهاد بهبود معانی