Scramble

ˈskræmbl ˈskræmbl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scrambled
  • شکل سوم:

    scrambled
  • سوم‌شخص مفرد:

    scrambles
  • وجه وصفی حال:

    scrambling
  • شکل جمع:

    scrambles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C2
قاتی پاتی کردن، درآمیختن، درهم ریختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The child scrambled my papers.
- کودک اوراق مرا درهم ریخت.
verb - transitive
با دست و پا بالارفتن، تقلا کردن، به زحمت جلو رفتن
- The thieves scrambled up the wall.
- دزدان از دیوار بالا رفتند و فرار کردند.
- The children's scramble up the hill took two hours.
- بالا رفتن دشوار بچه‌ها از تپه دو ساعت طول کشید.
- to scramble for political office
- برای شغل سیاسی تلاش کردن
- to scramble for a living
- برای امرار معاش تلاش کردن
- A scramble of huts spread over the rocky valley.
- تعدادی کلبه‌ی بی‌قواره دره‌ی سنگلاخ را اشغال کرده بود.
verb - transitive
غذا و آشپزی (تخم مرغ را) به هم زدن و پختن، خاگینه کردن، (تخم‌مرغ) املت درست کردن
- scrambled eggs
- خاگینه
verb - transitive
(به سرعت) هواپیمای جنگی را به هوا فرستادن
- Two fighter planes were scrambled to intercept the enemy bombers.
- دو هواپیمای جنگنده را برای جلوگیری از بمب‌افکنهای دشمن با عجله به پرواز درآوردند.
verb - transitive
کامپیوتر (به منظور رمزی کردن اطلاعات و غیره) درهم ساختن
- The signals are scrambled so that only subscribers can tune in.
- علامت‌ها را جوری درهم ساخته‌اند که فقط مشترکین می‌توانند برنامه را بگیرند.
noun
(دشوار و شتاب آمیز) پیشروی
- to scramble up a dinner
- باشتاب شام جور کردن
noun
بالاروی، صعود
noun
تلاش، تقلا، کوشش
noun
جنب و جوش، هجوم، توده‌ی درهم و برهم، مجموعه‌ی قاتی پاتی، تلنبار، گروه ناجور
- the scramble of the people to board the bus
- هجوم مردم برای سوار شدن در اتوبوس
noun
(فوتبال امریکایی) تلاش کردن و زمینه را برای پاس دادن آماده کردن
- The players scrambled for the ball.
- بازیکنان برای به‌دست آوردن توپ تلاش کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scramble

  1. noun mix-up, confusion
    Synonyms: clutter, commotion, competition, conglomeration, free-for-all, hash, hassle, hustle, jumble, jungle, litter, melee, mishmash, muddle, race, rat race, rush, shuffle, struggle, tumble, tussle
    Antonyms: order, organization
  2. verb race; get into position clumsily
    Synonyms: clamber, climb, contend, crawl, hasten, jockey for position, jostle, look alive, make haste, move, push, run, rush, scrabble, scurry, scuttle, strive, struggle, swarm, trek, vie

لغات هم‌خانواده scramble

ارجاع به لغت scramble

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scramble» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scramble

لغات نزدیک scramble

پیشنهاد بهبود معانی