با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Muss

mʌs mʌs mʌs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive
درهم‌وبرهم یا کثیف کردن، تلاش، تقلا، کوشش، به‌هم‌خوردگی، درهم‌وبرهمی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- done without muss or fuss
- انجام شده بدون هیاهو و سروصدا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد muss

  1. noun disorder
    Synonyms: chaos, confusion, disarrangement, hash, mess, mess-up, mix-up, muddle, shambles, turmoil
    Antonyms: order, organization
  2. verb dishevel, disorder
    Synonyms: clutter, crumple, disarrange, disarray, disorganize, disrupt, disturb, jumble, mess up, mix up, muddle, ruffle, rummage, rumple, tangle, tousle, upset, wrinkle
    Antonyms: fix up, order, organize

ارجاع به لغت muss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/muss

لغات نزدیک muss

پیشنهاد بهبود معانی