فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Muss

mʌs mʌs mʌs

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive

درهم‌وبرهم یا کثیف کردن، تلاش، تقلا، کوشش، به‌هم‌خوردگی، درهم‌وبرهمی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

done without muss or fuss

انجام شده بدون هیاهو و سروصدا

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد muss

  1. noun disorder
    Synonyms:
    confusion chaos mess disarrangement muddle turmoil mix-up shambles hash mess-up
    Antonyms:
    order organization
  1. verb dishevel, disorder
    Synonyms:
    disorder disarrange disorganize mess up disrupt disturb upset jumble muddle mix up clutter tangle rumple wrinkle crumple ruffle tousle rummage
    Antonyms:
    order organize fix up

ارجاع به لغت muss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/muss

لغات نزدیک muss

پیشنهاد بهبود معانی