امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Muss

mʌs mʌs mʌs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive
درهم‌وبرهم یا کثیف کردن، تلاش، تقلا، کوشش، به‌هم‌خوردگی، درهم‌وبرهمی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- done without muss or fuss
- انجام شده بدون هیاهو و سروصدا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد muss

  1. noun disorder
    Synonyms:
    chaos confusion disarrangement hash mess mess-up mix-up muddle shambles turmoil
    Antonyms:
    order organization
  1. verb dishevel, disorder
    Synonyms:
    clutter crumple disarrange disarray disorganize disrupt disturb jumble mess up mix up muddle ruffle rummage rumple tangle tousle upset wrinkle
    Antonyms:
    fix up order organize

ارجاع به لغت muss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/muss

لغات نزدیک muss

پیشنهاد بهبود معانی