با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mix Up

ˈmɪks ʌp ˈmɪks ʌp
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (Noun): mix-up

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb B2
    (با هم) اشتباه گرفتن
    • - I always mix up my twin brothers because they look so similar.
    • - همیشه برادران دوقلویم را با هم اشتباه می‌گیرم زیرا آن‌ها بسیار شبیه به هم هستند.
    • - The police officer mixed up the suspects' names and arrested the wrong person.
    • - افسر پلیس اسامی مظنونان را با هم اشتباه گرفت و فرد اشتباهی را دستگیر کرد.
    • - People mix us up and call us by each other's names.
    • - مردم ما را با هم اشتباه می‌گیرند و هر یک را به نام دیگری صدا می‌زنند.
  • phrasal verb
    گیج کردن (کسی)
    • - The directions she gave him mixed him up.
    • - نشانی‌هایی که به او داد، او را گیج کرد.
    • - The instructions were so unclear that they completely mixed me up.
    • - دستورالعمل‌ها آن‌قدر گنگ بودند که من را کاملاً گیج کردند.
  • phrasal verb
    به‌ هم ریختن، درهم‌برهم کردن، آشفته کردن، قاتی‌پاتی کردن یا شدن، نامنظم کردن
    • - The sudden change in plans mixed up my schedule for the day.
    • - تغییر ناگهانی در برنامه‌ها برنامه‌ی روز من را به هم ریخت.
    • - The editors' corrections mixed up the text's meaning.
    • - اصلاحات ویراستار معنی متن را آشفته کرد.
  • noun countable
    آشفتگی، بی‌نظمی، به‌هم‌ریختگی، اشتباه
    • - There was a mix-up in the airport and I ended up on the wrong plane.
    • - در فرودگاه بی‌نظمی روی داد و درنتیجه من سوار هواپیمای اشتباهی شدم.
    • - The mix-up in the hotel reservation resulted in two families being assigned to the same room.
    • - اشتباه در رزرو هتل منجر به اختصاص یافتن یک اتاق به دو خانواده شد.
  • noun countable informal
    کتک‌کاری، بزن‌بزن، درگیری
    • - The mix-up between the two rival gangs escalated into a full-blown brawl on the streets.
    • - درگیری بین دو باند رقیب به نزاعی تمام‌عیار در خیابان‌ها تبدیل شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mix up

  1. verb confuse
    Synonyms: addle, befuddle, bewilder, confound, derange, disorder, disorganize, disrupt, distract, disturb, dizzy, fluster, foul up, jumble, mess up, mistake, muddle, perplex, puzzle, snafu, upset
    Antonyms: clear up, explain, explicate

ارجاع به لغت mix up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mix up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mix-up-2

لغات نزدیک mix up

پیشنهاد بهبود معانی