با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Addle

ˈædl ˈædl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective adverb
    چرکی، باتلاق، کثافت، (مجازاً) سختی، گرفتاری، آدم بی‌کله، گندیده، فاسد
  • adjective adverb
    ضایع کردن، فاسد کردن، ضایع شدن، فاسد شدن، رسیدن، عمل آمدن، گیج کردن، خرف کردن
    • - an addled egg
    • - تخم‌مرغ خراب
    • - There were no financial problems to addle our heads.
    • - هیچ‌گونه مسائل مالی وجود نداشت که فکر ما را مشوش کند.
    • - addled thinking
    • - فکر قاطی‌پاتی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد addle

  1. verb To cause to be unclear in mind or intent
    Synonyms: muddle, befuddle, bewilder, confound, confuse, discombobulate, dizzy, fuddle, jumble, mix-up, mystify, perplex, puzzle, throw, puddle
  2. verb To cause (someone) to think unclearly; confuse:
    Synonyms: befuddle

ارجاع به لغت addle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «addle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/addle

لغات نزدیک addle

پیشنهاد بهبود معانی