چرکی، باتلاق، کثافت، (مجازاً) سختی، گرفتاری، آدم بیکله، گندیده، فاسد
ضایع کردن، فاسد کردن، ضایع شدن، فاسد شدن، رسیدن، عمل آمدن، گیج کردن، خرف کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
an addled egg
تخممرغ خراب
There were no financial problems to addle our heads.
هیچگونه مسائل مالی وجود نداشت که فکر ما را مشوش کند.
addled thinking
فکر قاطیپاتی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «addle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/addle