با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Disrupt

dɪsˈrʌpt dɪsˈrʌpt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disrupted
  • شکل سوم:

    disrupted
  • سوم‌شخص مفرد:

    disrupts
  • وجه وصفی حال:

    disrupting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
منقطع کردن، درهم گسیختن، درهم شکستن، به هم زدن، مختل کردن، چند تکه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Striking students disrupted the professors' meeting.
- دانشجویان اعتصاب‌کننده جلسه‌ی استادان را به‌هم زدند.
- The traffic was disrupted for two hours.
- رفت‌وآمد به مدت دو ساعت مختل شد.
- Three periods of faulting left the rocks disrupted.
- سه دوران گسلش صخره‌ها را درهم شکسته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disrupt

  1. verb upset, disorganize
    Synonyms: agitate, bollix, confuse, disarray, discombobulate, discompose, disorder, disturb, mess up, mix up, muck up, muddle, muddy the waters, psych out, put off, rattle, rattle one’s cage, rummage, screw up, shake, spoil, throw, unsettle, upset the apple cart
    Antonyms: arrange, organize, ready
  2. verb break, interrupt
    Synonyms: breach, break into, break up, fracture, hole, interfere with, intrude, obstruct, open, rupture, unsettle, upset

ارجاع به لغت disrupt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disrupt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disrupt

لغات نزدیک disrupt

پیشنهاد بهبود معانی