امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Rupture

ˈrʌptʃər ˈrʌptʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ruptured
  • شکل سوم:

    ruptured
  • سوم‌شخص مفرد:

    ruptures
  • وجه وصفی حال:

    rupturing
  • شکل جمع:

    ruptures

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun
پارگی، گسستگی، گسیختگی، قطع، پاره‌شدگی، شکاف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the rupture of the wire
- پاره شدن سیم
- the rupture of a blood vessel
- پارگی (ناگهانی) رگ
- the rupture of friendly relations
- قطع روابط دوستانه
- an open rupture between mother and daughter
- شکرآب علنی میان مادر و دختر
noun
پزشکی فتق، قری، (به‌ویژه کیسه‌ی مثانه یا رگ) پارگی، فنج، دریدگی
verb - intransitive
قر شدن، دچار فتق شدن، فنج شدن
verb - transitive
دچار فتق کردن
- He ruptured himself trying to lift the chair.
- هنگامی که می‌کوشید صندلی را بلند کند فتق گرفت.
verb - transitive
پاره کردن، گسیختن، گسستن، دریدن، شکافتن، جدا کردن
- If you move too much, you may rupture your stitches.
- اگر خیلی بجنبی بخیه‌هایت باز خواهد شد (خواهد شکافت).
- even at the expense of rupturing Arab unity
- حتی به قیمت از هم گسیختن اتحاد اعراب
verb - intransitive
پاره شدن، شکست برداشتن
- The oil pipeline had ruptured.
- لوله‌ی نفت قطع شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rupture

  1. noun break, split
    Synonyms: breach, burst, cleavage, cleft, crack, division, fissure, fracture, hernia, herniation, parting, rent, schism, tear
    Antonyms: closing, closure
  2. noun disagreement, dissolution
    Synonyms: altercation, breach, break, break-up, bustup, clash, contention, detachment, disruption, disunion, division, divorce, divorcement, estrangement, falling-out, feud, hostility, misunderstanding, parting, partition, quarrel, rift, schism, separation, split, split-up
    Antonyms: agreement, harmony, peace
  3. verb break open
    Synonyms: breach, burst, cleave, crack, disrupt, divide, erupt, fracture, hold, open, part, puncture, rend, rive, separate, sever, shatter, split, sunder, tear
    Antonyms: close, join, mend
  4. verb disagree; dissolve union
    Synonyms: break off, break up, come between, disjoin, disrupt, dissect, dissever, disunite, divide, divorce, part, separate, split, split up, sunder
    Antonyms: agree, join, marry

Collocations

  • rupture oneself

    (خود را) دچار فتق کردن، موجب دریدگی (بافت یا رگ و غیره) شدن

ارجاع به لغت rupture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rupture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rupture

لغات نزدیک rupture

پیشنهاد بهبود معانی