فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Disjoin

dɪsˈdʒɔɪn dɪsˈdʒɔɪn

گذشته‌ی ساده:

disjoined

شکل سوم:

disjoined

سوم‌شخص مفرد:

disjoins

وجه وصفی حال:

disjoining

معنی و نمونه‌جمله

adverb

وضع ازهم‌گسیخته، بی‌تکلیفی، جدا، منفصل، متلاشی، بی‌ربط ساختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

Unfasten the buckle and disjoin the two belts.

سگک را باز و دو تسمه را از هم جدا کن.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disjoin

  1. verb become separated, disconnected or disjoint
    Synonyms:
    separate detach disunite dislocate luxate
    Antonyms:
    join
  1. verb to become or cause to become apart one from another
    Synonyms:
    separate divide part split detach break disunite divorce disjoint

ارجاع به لغت disjoin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disjoin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disjoin

لغات نزدیک disjoin

پیشنهاد بهبود معانی