فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Disjoin

dɪsˈdʒɔɪn dɪsˈdʒɔɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disjoined
  • شکل سوم:

    disjoined
  • سوم شخص مفرد:

    disjoins
  • وجه وصفی حال:

    disjoining

معنی و نمونه‌جمله

  • adverb
    وضع ازهم‌گسیخته، بی‌تکلیفی، جدا، منفصل، متلاشی، بی‌ربط ساختن
    • - Unfasten the buckle and disjoin the two belts.
    • - سگک را باز و دو تسمه را از هم جدا کن.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disjoin

  1. verb Become separated, disconnected or disjoint
    Synonyms: detach, disjoint, separate, dislocate, disunite, luxate
    Antonyms: join
  2. verb To become or cause to become apart one from another
    Synonyms: break, detach, disjoint, disunite, divide, divorce, part, separate, split

ارجاع به لغت disjoin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disjoin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disjoin

لغات نزدیک disjoin

پیشنهاد بهبود معانی