Divorce

dɪˈvɔːrs dəˈvɔːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    divorced
  • شکل سوم:

    divorced
  • سوم‌شخص مفرد:

    divorces
  • وجه وصفی حال:

    divorcing
  • شکل جمع:

    divorces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
طلاق، جدایی، (مجازاً) فسخ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Their divorce became final.
- طلاق آن‌ها قطعی شد.
- The divorce between the sciences and humanities is not good.
- جدایی بین علوم طبیعی و علوم انسانی صلاح نیست.
- to get (or obtain) a divorce
- طلاق گرفتن
verb - intransitive verb - transitive
طلاق دادن، جدا شدن
- He divorced his wife.
- او زن خود را طلاق داد.
verb - transitive
فاصله گرفتن، فاصله دادن، جدا کردن
- He divorced himself from the position taken by his colleagues.
- او از موضعی که همکارانش اتخاذ کرده بودند، فاصله گرفت.
- You can't divorce religion from science.
- مذهب را نمی‌شود از علم جدا کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد divorce

  1. noun split-up of marriage
    Synonyms: annulment, breach, break, breakup, decree nisi, dedomiciling, detachment, disparateness, dissociation, dissolution, disunion, division, divorcement, on the rocks, parting of the ways, partition, rupture, separate maintenance, separation, severance, split, splitsville
    Antonyms: marriage
  2. verb split up a marriage
    Synonyms: annul, break up, cancel, disconnect, disjoin, dissever, dissociate, dissolve, disunite, divide, nullify, part, put away, separate, sever, split, sunder, unmarry
    Antonyms: marry

لغات هم‌خانواده divorce

ارجاع به لغت divorce

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «divorce» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/divorce

لغات نزدیک divorce

پیشنهاد بهبود معانی