گذشتهی ساده:
dissociatedشکل سوم:
dissociatedسومشخص مفرد:
dissociatesوجه وصفی حال:
dissociatingهمچنین میتوان از disassociate بهجای dissociate استفاده کرد.
جداکردن، تفکیک کردن، سوا کردن، بیربط دانستن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
This quality dissociates him from the company of Cynics.
این ویژگی او را از دسته کلبیون مجزا میکند.
Modern architecture cannot be dissociated from town planning.
معماری نوین را نمیتوان از برنامهریزی شهر جدا کرد.
It is never possible to dissociate the meaning of a word from a word itself.
هرگز ممکن نیست که معنی واژه را از خود واژه منفک کرد.
Inflationary pressures resulting from causes dissociated from money.
فشارهای مربوط به تورم ناشی از عللی که با پول رابطهای ندارند.
Two aspects of life which today have become dissociated.
دو جنبهی زندگی که امروزه از هم گسسته شدهاند.
He tried to dissociate himself from his bankrupt friend.
او کوشید که از دوست ورشکستهی خود فاصله بگیرد.
a dissociated personality
شخصیت گسسته
قطع مراوده کردن با، (رابطه دوستی خود را) انکار کردن، (خود را) کنار کشیدن، ناهمبسته شدن با
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dissociate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dissociate