با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Herd

hɜːrd hɜːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    herds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    رمه، گله، گروه، جمعیت
    • - a herd of cows
    • - گله‌ی گاو، گواره، گوگل
    • - a herd of deer
    • - یک گله آهو
    • - herds of sheep
    • - گله‌های گوسفند
    • - He never wanted to be like the herd.
    • - او هرگز نمی‌خواست مثل مردم عادی باشد.
    • - They too followed the herd and bought slaves.
    • - آنان نیز از عامه پیروی کردند و برده خریدند.
    • - These animals are fond of herding and grazing together.
    • - این حیوانات دوست دارند که با هم گله بشوند و چرا کنند.
    • - A little before Nowruz, people were herding into stores.
    • - کمی پیش از نوروز مردم گوسفندوار به فروشگاه‌ها هجوم می‌آوردند.
    • - Londoners were herding on subway platforms.
    • - لندنی‌ها گله‌وار روی سکوهای مترو جمع شده بودند.
    • - cowherd
    • - گاوچران
    • - swineherd
    • - خوک چران
    • - shepherd
    • - شبان
    • - gooseherd
    • - غازچران
    • - Dogs are trained to herd sheep.
    • - به سگ‌ها آموزش می‌دهند که گله‌ی گوسفند را هدایت کنند.
    • - They herded the cows from Texas to Kansas.
    • - گاوها را از تگزاس به کانزاس راندند.
    • - The Germans herded millions of innocent people into concentration camps.
    • - (مجازی) آلمان‌ها میلیون‌ها بی‌گناه را به بازداشتگاه‌ها راندند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    گروه بندی کردن، گرد آمدن، جمع شدن، متحد کردن
    • - The rancher herded the cattle into the pen.
    • - دامدار دام‌ها را در آغل جمع کرد.
    • - The police officer herded the protestors away from the entrance of the building.
    • - افسر پلیس معترضان را از ورودی ساختمان جمع کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد herd

  1. noun large group
    Synonyms: assemblage, bevy, brood, clan, collection, covey, crowd, crush, drift, drove, flight, flock, gaggle, gathering, hoi polloi, horde, lot, mass, mob, multitude, nest, pack, people, populace, press, rabble, school, swarm, throng
  2. verb gather; shepherd
    Synonyms: assemble, associate, collect, congregate, corral, drive, flock, force, goad, guide, huddle, lead, muster, poke, punch, rally, round up, run, scare up, spur
    Antonyms: disperse, scatter

Idioms

  • ride herd on

    (امریکا) 1- سوار بر اسب گله را هدایت کردن 2- با سخت‌گیری و ظلم اداره کردن

ارجاع به لغت herd

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «herd» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/herd

لغات نزدیک herd

پیشنهاد بهبود معانی