آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۸ آذر ۱۴۰۳

    Run

    rʌn rʌn

    گذشته‌ی ساده:

    ran

    شکل سوم:

    run

    سوم‌شخص مفرد:

    runs

    وجه وصفی حال:

    running

    شکل جمع:

    runs

    معنی run | جمله با run

    verb - intransitive verb - transitive A1

    دویدن

    run, دویدن
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    The children ran through the park.

    بچه‌ها در پارک دویدند.

    He can run a mile in five minutes.

    او می‌تواند یک مایل را در پنج دقیقه بدود.

    verb - transitive

    شرکت دادن، دواندن (سگ و اسب و غیره) (در مسابقه)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    The trainer decided to run her horse in the upcoming derby.

    این مربی تصمیم گرفت اسب خود را در مسابقه‌ی اسب‌دوانی پیش‌رو شرکت دهد.

    The dog owner decided to run his pet in the local race.

    صاحب سگ تصمیم گرفت حیوان خانگی خود را در مسابقه‌ی محلی بدواند.

    verb - intransitive

    با شتاب رفتن، با عجله رفتن، شتافتن، عجله کردن

    The child ran to her mother.

    کودک به سوی مادرش شتافت.

    She had to run to catch the bus before it drove away.

    باید با عجله می‌رفت تا قبل از حرکت اتوبوس به آن برسد.

    verb - intransitive

    ورزش حمل کردن توپ به سوی دروازه‌ی حریف (فوتبال آمریکایی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    The quarterback decided to run the ball instead of passing it to a teammate.

    کوارتربک تصمیم گرفت به جای پاس دادن به هم‌تیمی، توپ را سوی دروازه‌ی حریف حمل کند.

    I ran the ball.

    توپ را به سوی دروازه‌ی حریف حمل کردم.

    verb - intransitive verb - transitive

    حرکت کردن، در آمدوشد بودن، رفت‌وآمد کردن (قطار و اتوبوس و غیره)، حرکت دادن

    This train runs between Tehran and Ghom and each run takes two hours.

    این قطار بین تهران -قم در رفت‌و‌آمد است و هر سفر دو ساعت طول می‌کشد.

    This railway runs through a forest.

    این راه‌آهن از میان جنگل می‌گذرد.

    verb - intransitive verb - transitive

    اجرا کردن، کار کردن، اجرا شدن

    Let the engine run for five minutes so that it warms up.

    بگذار موتور پنج دقیقه در جا کار کند تا گرم شود.

    a machine that is running

    موتوری که دارد کار می‌کند

    verb - transitive

    اداره کردن، گرداندن، چرخاندن

    They ran the country on a tight budget.

    آن‌ها کشور را با بودجه‌ی محدودی اداره کردند.

    The manager runs the project efficiently.

    مدیر پروژه را به نحو احسن می‌گرداند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to run a household

    خانواده‌ای را چرخاندن

    verb - intransitive verb - transitive

    جاری بودن، جریان داشتن، جاری شدن، روان شدن (مایعات)

    Let the water run through the pipe.

    بگذار آب در لوله جاری شود.

    The tears ran down her cheeks as she listened to the sad news.

    وقتی به این خبر غم انگیز گوش می‌داد، اشک روی گونه‌هایش روان شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    gutters running blood

    جوی‌هایی که خون در آن جاری است

    verb - intransitive

    پخش شدن، رفتن (رنگ لباس)

    colors guaranteed not to run

    رنگ‌هایی که تضمین شده است پخش نمی‌شوند

    Be careful when washing this shirt, as the colors may run.

    هنگام شستن این پیراهن مراقب باشید زیرا ممکن است رنگ‌ها بروند.

    verb - intransitive

    آب شدن، ذوب شدن

    The vax ran.

    موم آب شد و جاری شد.

    The butter was beginning to run.

    کره داشت آب می‌شد.

    دستور زبان است، بودن، شدن، گشتن، گردیدن، شود، باشد، باد، هست، نیست و غیره (فعل ربط)

    link-banner

    آموزش دستور زبان انگلیسی از مبتدی تا پیشرفته

    مشاهده

    My patience ran out.

    صبرم تمام شد.

    boots that run $40

    پوتین‌هایی که 40 دلار قیمت دارند

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Apples running 7 to a kilo.

    هر 7 تا سیب یک کیلو وزن دارد.

    Prices are running high.

    قیمت‌ها بالا هستند.

    the story runs like this

    داستان بدین قرار است

    verb - intransitive

    نخ‌کش شدن (جوراب‌شلواری و غیره)

    Be careful when washing your tights, as they can easily run if not handled gently.

    هنگام شستن جوراب‌شلواری مراقب باشید؛ زیرا اگر به‌آرامی با آن‌ها برخورد نکنید، می‌توانند به‌راحتی نخ‌کش شوند.

    Her tights have run!

    جوراب‌شلواری‌اش نخ‌کش شده است!

    verb - transitive

    منتشر کردن، پخش کردن، نمایش دادن (در روزنامه یا مجله یا تلویزیون و غیره)

    The radio station will run an interview with the famous author tomorrow.

    ایستگاه رایدویی فردا مصاحبه با این نویسنده‌ی معروف را پخش خواهد کرد.

    The newspaper ran a story about the recent political scandal.

    این روزنامه مطلبی در مورد رسوایی سیاسی اخیر منتشر کرد.

    verb - intransitive

    سیاست کاندیدا شدن، کاندیدای انتخابات شدن، کاندیدا بودن، شرکت کردن

    She announced her intention to run for city council.

    او اعلام کرد که قصد دارد در انتخابات شورای شهر شرکت کند.

    Sarah decided to run for congress.

    سارا تصمیم گرفت برای کنگره کاندیدا شود.

    verb - transitive

    قاچاقی وارد کردن، قاچاقی رد کردن، رد کردن، قاچاق (چیزی را) کردن

    Our ships run passengers as well as cargo.

    کشتی‌های ما هم مسافر و هم محموله رد می‌کنند.

    to run whiskey

    ویسکی قاچاق کردن

    noun countable

    دو (عمل دویدن)

    I went for a run this morning to boost my energy levels.

    امروز صبح دویدم تا میزان انرژی‌ام را افزایش دهم.

    He set a new personal record in the 10k run at the marathon.

    او در دو ۱۰۰۰۰ متر در ماراتن رکورد شخصی جدیدی را ثبت کرد.

    noun countable

    سفر گردش، گشت، دور، چرخ، سفر (کوتاه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

    مشاهده

    We took a run to the beach to escape the city hustle.

    برای فرار از هیاهوی شهر، در ساحل گردش کردم.

    I'm planning a run to visit my family in another state.

    در حال برنامه‌ریزی برای سفر به یک ایالت دیگر برای دیدن خانواده‌ام هستم.

    noun countable

    سینما و تئاتر دوره‌ی اجرا

    The theater was packed every night during the run of the play.

    در طول اجرای نمایش هر شب سالن تئاتر مملو از جمعیت بود.

    The run of the play was extended.

    اجرای نمایش تمدید شد.

    noun countable

    حمله، یورش، هجوم، تقاضای بی‌سابقه (برای خرید یا فروش و غیره)

    The release of the new iPhone caused a run on the stores.

    عرضه‌ی آیفون جدید باعث هجوم به فروشگاه‌ها شد.

    The introduction of a new gaming console caused a run.

    معرفی کنسول بازی جدید تقاضای بی‌سابقه‌ای را به دنیال داشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The sudden increase in demand for hand sanitizer during the COVID-19 pandemic led to a run on stores, with shelves quickly emptying.

    افزایش ناگهانی تقاضا برای ضدعفونی‌کننده‌ی دست در طول همه‌گیری کووید-19 منجر به یورش به فروشگاه‌ها شد و قفسه‌ها به‌سرعت خالی شدند.

    noun countable

    -دانی (در ترکیب)، محوطه (منطقه‌ای از زمین با اندازه‌ی محدود برای نگهداری حیوانات)

    hen run

    مرغ‌دانی

    The rabbit hopped out of its run.

    خرگوش از محوطه‌اش بیرون پرید.

    noun countable

    ورزش امتیاز (در بازی کریکت و بیسبال)

    The team needed just one more run to win the match.

    این تیم برای پیروزی در مسابقه فقط به یک امتیاز دیگر نیاز داشت.

    I hope to score a run for my team.

    امیدوارم بتوانم یک امتیاز برای تیمم کسب کنم.

    noun countable

    دررفتگی، نخ‌کش (جوراب‌شلواری و جوراب ساق‌بلند)

    She tried to hide the run in her tights.

    سعی کرد دررفتگی‌ جوراب‌شلواری‌اش را پنهان کند.

    She was embarrassed when she discovered a run in her tights during the important meeting.

    وقتی در جلسه‌ی مهم در جوراب‌ ساق‌بلندش دررفتگی پیدا کرد، خجالت کشید.

    noun informal

    اسهال، شکم‌روش (در جمع)

    I experienced a bout of the runs that lasted for hours.

    اسهالی را تجربه کردم که ساعت‌ها به طول انجامید.

    The hiker had to find a bathroom quickly as he felt a sudden onset of the runs.

    کوهنورد مجبور شد به‌سرعت دستشویی پیدا کند زیرا شروع ناگهانی شکم‌روش را احساس کرد.

    adjective

    آب‌شده، ذوب‌شده، مذاب

    run chocolate

    شکلات آب‌شده

    run iron

    آهن‌ ذوب‌شده

    adjective

    خسته، ازنفس‌افتاده (بر اثر دویدن)

    After completing the marathon, I felt completely run.

    پس از اتمام ماراتن، احساس کردم که کاملاً خسته‌ام.

    The runner collapsed on the ground, completely run and unable to continue.

    دونده بر زمین افاد کرد، کاملاً ازنفس‌افتاده بود و نتوانست ادامه دهد.

    noun countable

    ورزش مسیر، پیست (اسکی و سورتمه‌سری و غیره)

    We decided to take the blue ski run as it was more suitable for our skill level.

    تصمیم گرفتیم مسیر اسکی آبی‌رنگ را انتخاب کنیم زیرا برای سطح مهارت ما مناسب‌تر بود.

    The bobsleigh run was closed for maintenance.

    پیست سورتمه‌سری به دلیل تعمیر و نگهداری بسته شد.

    noun countable

    مسیر، راه (که حیوانات در آن تردد می‌کنند)

    The hunters set up a blind near a run for deer.

    شکارچیان مخفی‌گاهی در نزدیکی مسیر آهو برپا کردند.

    The predator patiently waited near the run, anticipating the arrival of its prey.

    شکارچی با صبر و حوصله در نزدیکی راه منتظر ماند و انتظار آمدن طعمه‌ی خود را داشت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد run

    1. noun fast moving on foot
      Synonyms:
      race dash sprint rush tear dart jog break escape flight drop fall pace trot gallop bound lope scamper amble whisk spurt spring scuttle
      Antonyms:
      walking standing
    1. noun journey
      Synonyms:
      trip travel tour ride drive outing spin round excursion jaunt lift joy ride
    1. noun sequence, course
      Synonyms:
      way series line course succession flow stream string chain round cycle period spell stretch duration continuance continuation continuity endurance persistence passage path route progress movement motion drift trend tendency current tide bearing field tenor streak swing prolongation season
    1. verb move fast on foot
      Synonyms:
      dash sprint race hurry rush speed fly hasten bolt scamper dart career scurry escape flee take off depart scoot abscond leave lope jog trot skip bound amble bustle hustle skedaddle decamp scud clear out make off beat it leg it make tracks cut and run take flight hotfoot light out begone hie whisk travel spring tear flit course barrel tear out skitter shag smoke shoot make a break go like lightning dog it scorch scramble spurt gallop
      Antonyms:
      walk stand
    1. verb move rapidly, flowingly
      Synonyms:
      flow go pass pour slide stream roll fall discharge course spread issue spill melt drop cascade gush bleed leap skim glide fuse dissolve liquefy thaw spin whirl flux proceed sail scud leak tumble go soft whiz deliquesce turn to liquid diffuse
      Antonyms:
      stop halt cease
    1. verb operate, drive
      Synonyms:
      use control manage handle work drive perform move go act command convey transport carry bear propel maneuver govern ply tick
    1. verb manage, supervise
      Synonyms:
      control direct lead supervise oversee conduct operate regulate coordinate administer look after take care of head keep carry on head up own helm boss be in charge superintend ordain ride herd on pull the strings be in the driver’s seat be in the saddle
      Antonyms:
      serve obey
    1. verb continue, range
      Synonyms:
      go on last extend reach go spread cover stretch range circulate proceed move past trail encompass vary persevere lie be current
      Antonyms:
      stop halt cease
    1. verb attempt to be elected to public office
      Synonyms:
      compete contest race stand be a candidate oppose contend challenge politick hit the campaign trail shake hands stump ring doorbells kiss babies whistlestop

    Phrasal verbs

    run across

    (اتفاقا به کسی یا چیزی) برخوردن، تصادفا پیدا کردن

    run after

    تعقیب کردن، دنبال کردن

    (مسائل احساسی و جنسی) برای جلب توجه کسی تلاش کردن

    run along

    رفتن، عزیمت کردن

    run around with

    با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن

    run away

    فرار کردن، گریختن

    (خانواده یا وطن را) ترک کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    run away with

    کسی یا جایی را ترک کردن و رفتن (به قصد ایجاد رابطه با شخصی دیگر)

    دزدیدن و با خود بردن

    (نسبت به دیگران) برجسته و ممتاز بودن

    فراتر رفتن، از کنترل خارج شدن

    run back

    (کسی را با ماشین) به خانه رساندن

    (فیلم یا کاست را) به عقب برگرداندن

    run down

    (کسی یا چیزی را) تخریب کردن، به انتقاد گرفتن، تحقیر کردن، خوار کردن

    (عمداً با ماشین) به کسی یا چیزی زدن، زیر گرفتن، تصادف کردن

    (کسی یا چیزی را) تعقیب کردن و گرفتن، دنبال کردن

    تحقیر کردن، بی‌ارزش کردن، بی‌قدر کردن، کم گرفتن، پست کردن، خراب کردن

    (به‌خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) ضعیف شدن، از کار ایستادن، خراب شدن، بی‌انرژی شدن، خالی شدن، تحلیل رفتن، تمام شدن، نقصان یافتن

    سرازیر شدن، انداختن یا افتادن

    (خود را به‌دلیل کار زیاد) بیمار کردن، خسته کردن، ضعیف کردن

    run in

    (به‌ عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن

    توقف کوتاه کردن

    بازداشت کردن

    run into

    خوردن به، تصادف کردن، برخورد کردن، زدن به

    (به‌طور تصادفی و اتفاقی) کسی را دیدن، به کسی برخوردن، با کسی روبه‌رو شدن

    (با مشکلی) برخورد کردن، مواجه شدن

    رسیدن به (هزینه، قیمت و تعداد)

    run off

    تکثیر کردن، چاپ کردن

    دور کردن

    گریختن، به‌ سرعت رفتن

    به خارج جاری شدن، ریختن

    run on

    بی‌وقفه حرف زدن

    ادامه دادن

    به آخر چیزی اضافه کردن

    دنباله‌ی سخنی را در شعر یا بیت بعدی ادامه دادن

    run out

    منقضی شدن، تمام شدن، باطل شدن، از درجه‌ی اعتبار ساقط شدن (مدرک و قرارداد و غیره)

    تمام شدن، ته‌ کشیدن (موادغذایی و بنزین و غیره)

    تمام کردن، به پایان رساندن

    بیرون کردن، اخراج کردن، بیرون راندن، بیرون انداختن

    (کریکت) بیرون‌ راندن، سوزاندن (چوب‌زن)

    run out on

    ول کردن، ترک کردن، رها کردن (کسی یا چیزی) (به‌طور ناگهانی که معمولاً سبب بروز مشکل می‌شود)

    run over

    (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن

    لبریز شدن

    طول کشیدن، فراتر رفتن، از حد انتظار بیشتر شدن

    (به‌سرعت) بررسی کردن، دوره کردن

    run through

    (به‌سرعت) بررسی کردن، دوره‌ کردن، خواندن، مرور کردن

    جریان داشتن، جاری بودن، پخش شدن

    (با بی‌فکری یا به‌سرعت) خرج کردن، مصرف کردن، تمام کردن

    (با شمشیر یا تفنگ) از بین بردن، کشتن، زخمی کردن

    run up

    سریع رشد کردن

    (در حراج یا مزایده) قیمت بیشتری پیشنهاد کردن، روی دست دیگری رفتن

    به‌ سرعت به‌ هم دوختن

    به سرعت ساختن

    بدهی بالا آوردن

    run for it

    گریختن، در رفتن

    Collocations

    in the long run

    در درازمدت، در طی زمان

    run idle

    (موتور اتومبیل و غیره) خلاص کار کردن، هرزکارکردن، درجا کار کردن

    Idioms

    a run for one's money

    رقابت شدید

    بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

    in the long run

    بالأخره، در دراز مدت، نتیجه‌ی نهایی

    in the short run

    در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت

    on the run

    درحال دویدن

    در تکاپو، سخت مشغول

    درحال فرار، درحال عقب نشینی

    run out the clock

    (فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن

    Idioms بیشتر

    run scared

    (عامیانه) از خطر یا احتمال شکست ترسیدن، روش ترس‌آمیز داشتن

    لغات هم‌خانواده run

    • noun
      run, rerun, runner, running, overrun
    • adjective
      running, runny
    • verb - transitive
      run, outrun, overrun, rerun
    • adverb
      running

    سوال‌های رایج run

    معنی run به فارسی چی میشه؟

    کلمه "run" در زبان انگلیسی یکی از پرکاربردترین واژه‌هاست که معانی و کاربردهای متنوعی دارد. این کلمه به معنای "دویدن" است، اما در زبان محاوره‌ای و نوشتاری به شکل‌های مختلفی به کار می‌رود. در ادامه به بررسی معانی، توضیحات و نکات جالب مربوط به این کلمه می‌پردازیم.

    معانی اصلی

    - دویدن: این معنی اصلی و اولیه کلمه "run" است. به حرکت سریع با پاها، به‌ویژه در ورزش و فعالیت‌های بدنی اشاره دارد. مثلاً: "I like to run in the park" (من دوست دارم در پارک بدوم).

    - عملکرد: "run" به معنای کار کردن یا عملکرد یک سیستم یا دستگاه نیز به کار می‌رود. به عنوان مثال: "The computer runs smoothly" (کامپیوتر به‌خوبی کار می‌کند).

    - مدیریت: این کلمه به معنای مدیریت یا اداره کردن یک کسب‌وکار یا پروژه نیز استفاده می‌شود. مثلاً: "She runs her own business" (او کسب‌وکار خود را مدیریت می‌کند).

    - پخش کردن: در زمینه رسانه، "run" به معنای پخش یک برنامه تلویزیونی یا فیلم نیز به کار می‌رود. مثلاً: "The show runs every Friday" (این برنامه هر جمعه پخش می‌شود).

    نکات جالب

    - فعل‌های ترکیبی: "run" به عنوان یک فعل اصلی می‌تواند با پیشوندها و پسوندهای مختلف ترکیب شود و معانی جدیدی ایجاد کند. به عنوان مثال، "run out" به معنای تمام شدن یا کم شدن چیزی است: "We ran out of milk" (شیر ما تمام شد).

    - عبارات رایج: این کلمه در عبارات و اصطلاحات رایج نیز به کار می‌رود. برای مثال، "run for office" به معنای نامزد شدن برای یک مقام سیاسی است.

    - اشکال مختلف: "run" در زمان‌های مختلف به شکل‌های مختلفی صرف می‌شود. به عنوان مثال، "ran" (گذشته) و "running" (حال استمراری) از اشکال این کلمه هستند.

    کاربردهای فرهنگی

    - ورزش: در بسیاری از فرهنگ‌ها، دویدن یک فعالیت ورزشی محبوب است و مسابقات دو به شکل‌های مختلفی برگزار می‌شود. این کلمه در این زمینه نیز کاربرد زیادی دارد.

    - معانی استعاره‌ای: در زبان انگلیسی، "run" می‌تواند به معنای پیشرفت یا پیشبرد یک ایده یا پروژه نیز به کار رود. مثلاً: "We need to run some tests" (ما باید چند آزمایش انجام دهیم).

    استفاده در زبان‌های مختلف

    این کلمه به دلیل کاربرد وسیع آن در زبان انگلیسی، در زبان‌های دیگر نیز تاثیرگذار بوده است و ممکن است به شکل‌های مختلفی در زبان‌های دیگر به کار برود.

    گذشته‌ی ساده run چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده run در زبان انگلیسی ran است.

    شکل سوم run چی میشه؟

    شکل سوم run در زبان انگلیسی run است.

    شکل جمع run چی میشه؟

    شکل جمع run در زبان انگلیسی runs است.

    وجه وصفی حال run چی میشه؟

    وجه وصفی حال run در زبان انگلیسی running است.

    سوم‌شخص مفرد run چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد run در زبان انگلیسی runs است.

    ارجاع به لغت run

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «run» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/run

    لغات نزدیک run

    • - rumpus room
    • - rumrunner
    • - run
    • - run (or fall) foul of
    • - run a bath
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    conversationalist copilot cornerstone cornstarch eid al-adha eleventh eliot elude emergence emergent empathetic empowerment ethics evan even-tempered پرورش ایاب و ذهاب راسخ رسوخ رشک رشک بردن رعیت رفعت روزن رهگذر زادبوم زرتشت زرشک زرشکی ساروج
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.