صفت تفضیلی:
runnierصفت عالی:
runniestآبکی، شل (بیشازحد)
I drizzled some runny honey over my toast this morning.
امروز صبح روی نان تستم کمی عسل آبکی ریختم.
The milk was runny.
شیر شل بود.
دچار آبریزش، دارای ترشح
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The pollen in the air made my nose runny.
گردههای هوا بینی من را دچار آبریزش کرده است.
Her runny nose made it difficult for her to breathe properly.
آبریزش بینی او تنفس صحیح را برایش سخت کرده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «runny» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/runny