فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Runny

ˈrʌni ˈrʌni

صفت تفضیلی:

runnier

صفت عالی:

runniest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

آبکی، شل (بیش‌ازحد)

I drizzled some runny honey over my toast this morning.

امروز صبح روی نان تستم کمی عسل آبکی ریختم.

The milk was runny.

شیر شل بود.

adjective

دچار آب‌ریزش، دارای ترشح

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The pollen in the air made my nose runny.

گرده‌های هوا بینی من را دچار آب‌ریزش کرده است.

Her runny nose made it difficult for her to breathe properly.

آب‌ریزش بینی او تنفس صحیح را برایش سخت کرده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد runny

  1. adjective characteristic of a fluid; capable of flowing and easily changing shape
    Synonyms:
    fluid

لغات هم‌خانواده runny

ارجاع به لغت runny

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «runny» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/runny

لغات نزدیک runny

پیشنهاد بهبود معانی