دروغ گفتن، سخن نادرست گفتن، یاوه گفتن
That thermometer must be lying.
آن دماسنج باید اشتباه باشد.
He lied to them about his age.
او درباره سنش به آنها دروغ گفت.
He lied to his own wife.
او به زن خودش هم دروغ گفت.
Statistics don't lie.
آمار دروغ نمیگوید.
Don't lie to me!
به من دروغ نگو!
دراز کشیدن، (روی چیزی) خوابیدن، والمیدن، (روی زمین) تخت شدن، واکشیدن، غنودن، (به صورت خوابیده یا افقی) قرار داشتن، استراحت کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Many swimmers just lie on the beach all day.
خیلی از شناگران تمام روز فقط در ساحل دراز میکشند.
to lie on one's back
بر پشت خوابیدن
Lie back and take a rest.
لم بده و استراحت کن.
I lay on the sofa and began to read.
روی کاناپه خوابیدم و شروع به خواندن کردم.
The doctor made me lie down on a bed and examined my wound.
دکتر مرا روی تخت خواباند و زخمم را بررسی کرد.
Lie down and close your eyes.
دراز بکش و چشمانت را ببند.
to take a lie in one's bed
غنودن در بستر خود
قرار گرفتن، گسترش یافتن
The letters lay untouched on her table.
نامهها دستنخورده روی میزش قرار داشتند.
to lie in state
(جسد شخص مهم) در معرض دید و احترام همگان قرار گرفتن
Thieves were lying in wait for the caravan.
دزدان سرراه کاروان کمین کرده بودند.
A fine trout lie.
محلی که ماهیان قزلآلا به خوبی در آنجا تجمع میکنند.
Canada lies to the north.
کانادا در شمال قرار دارد.
وجود داشتن، بودن
Snow lies on the fields.
روی کشتزارها برف است.
the love that lies in her eyes
عشقی که در چشمان او وجود دارد
Lifeless bodies lay in the streets.
اجساد بیجان در خیابانها افتاده بودند.
He thought that his future lay in teaching.
او فکر میکرد که آیندهاش در معلمی است.
the road that lies ahead of us
راهی که در پیش داریم
The difficulties that lie ahead.
دشواریهایی که در پیش است.
حقوق وارد بودن، دعوی پذیر بودن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
an action that will not lie
کاری که (از نظر قضایی) قابل پیگیری نیست
با دروغگویی کاری را از پیش بردن یا به جایی رسیدن
He lied himself into office.
او با دروغگویی شغل بهدست آورد.
باقیماندن، (هنوز) بودن، افتاده بودن، دفن شدن، خاک شدن
motives that lie hidden
انگیزههایی که مستور باقی میمانند
Machinery lying idle.
ماشینآلاتی که بیاستفاده افتاده بودند.
The cut-off branches lay scattered on the ground.
شاخههای بریدهشده بهطور پراکنده روی زمین افتاده بودند.
He lies under two meters of snow.
او زیر دو متر برف مدفون شده است.
full fathom five thy father lies ...
(شکسپیر) پدرت در عمق 35 متری مدفون است ...
دروغ، کذب، خلاف
to tell a lie
دروغ گفتن
a barefaced lie
دروغ شاخدار
His story was a tissue of lies.
داستان او سرتا پا دروغ بود.
the biggest lie I've ever heard
بزرگترین دروغی که تاکنون شنیدهام
وضع، چگونگی
the lie of a golf ball
طرز قرارگیری توپ گلف
(بیشتر از حد معمول) در بستر بودن، در رختخواب ماندن
قرار داشتن، وجود داشتن، بودن، نهفته بودن، بهخاطر چیزی بودن
پنهان شدن، از نظرها محو شدن، قایم شدن
معوق ماندن، به تأخیر افتادن، منتظر ماندن
(کشتیرانی) در جهت باد توقف کردن
پیشِ رو داشتن، پیشِ رو بودن، در آینده اتفاق افتادن، در راه بودن، (چیزی) در انتظار (کسی) بودن
کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن
نیازمند رحم و مروت کسی بودن
(آمریکا- عامیانه) کمکاری کردن، تعلل کردن
1- متهم به دروغگویی کردن 2- دروغ بودن چیزی یا دروغگویی کسی را ثابت کردن
lie in one's throat (or teeth)
دروغ شاخدار گفتن، دروغ بزرگ گفتن
lie one's way into (or out of) something
با دروغگویی به جایی رسیدن (یا از مخمصهای خلاص شدن)
گذشتهها را فراموش کردن، نبش قبر نکردن گذشته، اتفاقات گذشته را به حال خود گذاشتن و پی آنها را نگرفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «lie» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lie