با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Lie

laɪ laɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    lay
  • شکل سوم:

    lain
  • سوم‌شخص مفرد:

    lies
  • وجه وصفی حال:

    lying
  • شکل جمع:

    lies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A2
دروغ گفتن، سخن نادرست گفتن، یاوه گفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- That thermometer must be lying.
- آن دماسنج باید اشتباه باشد.
- He lied to them about his age.
- او درباره سنش به آن‌ها دروغ گفت.
- He lied to his own wife.
- او به زن خودش هم دروغ گفت.
- Statistics don't lie.
- آمار دروغ نمی‌گوید.
- Don't lie to me!
- به من دروغ نگو!
verb - intransitive
دراز کشیدن، (روی چیزی) خوابیدن، والمیدن، (روی زمین) تخت شدن، واکشیدن، غنودن، (به صورت خوابیده یا افقی) قرار داشتن، استراحت کردن
- Many swimmers just lie on the beach all day.
- خیلی از شناگران تمام روز فقط در ساحل دراز می‌کشند.
- to lie on one's back
- بر پشت خوابیدن
- Lie back and take a rest.
- لم بده و استراحت کن.
- I lay on the sofa and began to read.
- روی کاناپه خوابیدم و شروع به خواندن کردم.
- The doctor made me lie down on a bed and examined my wound.
- دکتر مرا روی تخت خواباند و زخمم را بررسی کرد.
- Lie down and close your eyes.
- دراز بکش و چشمانت را ببند.
- to take a lie in one's bed
- غنودن در بستر خود
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
قرار گرفتن، گسترش یافتن
- The letters lay untouched on her table.
- نامه‌ها دست‌نخورده روی میزش قرار داشتند.
- to lie in state
- (جسد شخص مهم) در معرض دید و احترام همگان قرار گرفتن
- Thieves were lying in wait for the caravan.
- دزدان سرراه کاروان کمین کرده بودند.
- A fine trout lie.
- محلی که ماهیان قزل‌آلا به خوبی در آنجا تجمع می‌کنند.
- Canada lies to the north.
- کانادا در شمال قرار دارد.
verb - intransitive
وجود داشتن، بودن
- Snow lies on the fields.
- روی کشتزارها برف است.
- the love that lies in her eyes
- عشقی که در چشمان او وجود دارد
- Lifeless bodies lay in the streets.
- اجساد بی‌جان در خیابان‌ها افتاده بودند.
- He thought that his future lay in teaching.
- او فکر می‌کرد که آینده‌اش در معلمی است.
- the road that lies ahead of us
- راهی که در پیش داریم
- The difficulties that lie ahead.
- دشواری‌هایی که در پیش است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
حقوق وارد بودن، دعوی پذیر بودن
- an action that will not lie
- کاری که (از نظر قضایی) قابل پیگیری نیست
verb - transitive
با دروغگویی کاری را از پیش بردن یا به جایی رسیدن
- He lied himself into office.
- او با دروغ‌گویی شغل به‌دست آورد.
verb - intransitive
باقیماندن، (هنوز) بودن، افتاده بودن، دفن شدن، خاک شدن
- motives that lie hidden
- انگیزه‌هایی که مستور باقی می‌مانند
- Machinery lying idle.
- ماشین‌آلاتی که بی‌استفاده افتاده بودند.
- The cut-off branches lay scattered on the ground.
- شاخه‌های بریده‌شده به‌طور پراکنده روی زمین افتاده بودند.
- He lies under two meters of snow.
- او زیر دو متر برف مدفون شده است.
- full fathom five thy father lies ...
- (شکسپیر) پدرت در عمق 35 متری مدفون است ...
noun countable
دروغ، کذب، خلاف
- to tell a lie
- دروغ گفتن
- a barefaced lie
- دروغ شاخ‌دار
- His story was a tissue of lies.
- داستان او سرتا پا دروغ بود.
- the biggest lie I've ever heard
- بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون شنیده‌ام
noun countable
وضع، چگونگی
- the lie of a golf ball
- طرز قرارگیری توپ گلف
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lie

  1. noun untruth
    Synonyms: aspersion, backbiting, calumniation, calumny, deceit, deception, defamation, detraction, dishonesty, disinformation, distortion, evasion, fable, fabrication, falsehood, falseness, falsification, falsity, fib, fiction, forgery, fraudulence, guile, hyperbole, inaccuracy, invention, libel, mendacity, misrepresentation, misstatement, myth, obloquy, perjury, prevarication, revilement, reviling, slander, subterfuge, tale, tall story, vilification, white lie, whopper
    Antonyms: honesty, truth
  2. verb tell an untruth
    Synonyms: bear false witness, beguile, be untruthful, break promise, BS, bull, con, concoct, deceive, delude, dissemble, dissimulate, distort, dupe, equivocate, exaggerate, fabricate, fake, falsify, fib, forswear, frame, fudge, go back on, invent, make believe, malign, misguide, misinform, misinstruct, mislead, misrepresent, misspeak, misstate, overdraw, palter, perjure, pervert, phony, plant, prevaricate, promote, put on, put up a front, snow, soft-soap, string along, victimize
    Antonyms: be honest
  3. verb be prostrate, flat
    Synonyms: be prone, be recumbent, be supine, couch, go to bed, laze, lie down, loll, lounge, nap, recline, repose, rest, retire, siesta, sleep, sprawl, stretch out, turn in
    Antonyms: be upright, stand, straighten
  4. verb be situated
    Synonyms: be, be beside, be buried, be established, be even, be fixed, be found, be interred, be level, be located, belong, be on, be placed, be seated, beset, be smooth, exist, extend, have its seat in, occupy, prevail, reach, remain, spread, stretch

Phrasal verbs

  • lie in

    (بیشتر از حد معمول) در بستر بودن، در رختخواب ماندن

    قرار داشتن، وجود داشتن، بودن، نهفته بودن، به‌خاطر چیزی بودن

  • lie low

    پنهان شدن، از نظرها محو شدن، قایم شدن

  • lie off

    (کشتیرانی) از ساحل یا کشتی‌های دیگر فاصله گرفتن، دور ایستادن

    از کار دست کشیدن، استراحت کردن

  • lie over

    معوق ماندن، به تأخیر افتادن، منتظر ماندن

  • lie to

    (کشتیرانی) در جهت باد توقف کردن

  • lie ahead

    پیش‌ِ رو داشتن، پیش‌ِ رو بودن، در آینده اتفاق افتادن، در راه بودن، (چیزی) در انتظار (کسی) بودن

Collocations

Idioms

  • lie at someone's mercy

    نیازمند رحم و مروت کسی بودن

  • lie down on the job

    (آمریکا- عامیانه) کم‌کاری کردن، تعلل کردن

  • a white lie

    دروغ مصلحت‌آمیز

    دروغ مصلحت‌آمیز، دروغ بی‌ضرر

  • give the lie to

    1- متهم به دروغ‌گویی کردن 2- دروغ بودن چیزی یا دروغ‌گویی کسی را ثابت کردن

  • lie in one's throat (or teeth)

    دروغ شاخ‌دار گفتن، دروغ بزرگ گفتن

  • lie one's way into (or out of) something

    با دروغ‌گویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه‌ای خلاص شدن)

  • let sleeping dogs lie

    گذشته‌ها را فراموش کردن، نبش قبر نکردن گذشته، اتفاقات گذشته را به حال خود گذاشتن و پی آن‌ها را نگرفتن

لغات هم‌خانواده lie

  • noun
    liar, lie
  • adjective
    lying
  • verb - intransitive
    lie

ارجاع به لغت lie

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lie» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lie

لغات نزدیک lie

پیشنهاد بهبود معانی